Friday, December 28, 2007

ترانه تصور کن جان لنون


تصور کن (به انگلیسی: Imagine). ترانهٔ مشهور آرمان‌شهری تصنیف‌شده و اجراشده توسط جان لنون است که در آلبومی به همین نام در سال ۱۹۷۱ منتشر شده است. در حالی که در طی این سالها نسخه‌های متفاوتی از این ترانه توسط اشخاص مختلف اجرا شده‌اند، نسخهٔ اصلی با آوازی موقرانه و صدای پیانویی مسحورکنندهٔ، کیفیت موسیقایی خود را حفظ کرده است و در برنامه‌های رادیو و غیره هنوز هم پخش می‌شود. در فهرست مجلهٔ رولینگ استون از بهترین ترانه‌های راک تمام دورانها که بر طبق نظرخواهی از اهل فن منتشر کرده است، این ترانه رتبهٔ سوم را کسب کرده است.
لنون این ترانه را ترانه‌ای «ضد مذهبی، ضد مهین‌پرستانه، ضد رسم و رسوم عرفی، ضد سرمایه‌داری» معرفی می‌کند که «به دلیل ظاهر زیبا و غلط‌انداز پذیرفته و محبوب شده است».[1].
در این ترانه لنون از ما می‌خواهد که تصویری آرمانگرایانه‌ای را در ذهن تصور کنیم که در آن «هیچ کشوری وجود ندارد»، «هیچ دینی نیست»، «تملک وجود ندارد» و «چیزی ارزش کشتن و مردن را ندارد». افراد در این جهان آرمانی «به صلح و صفا زندگی می‌گذراند» و «در همهٔ دنیا با هم سهیم‌اند». البته شک در مورد امکان وقوع چنین توصیفاتی در خود ترانه نیز ابراز می‌شود.
با وجود اینکه تصور می‌شده‌است که متن این ترانه کاملاً زادهٔ ذهن لنون و دید صلح‌طلب او به جهان بوده باشد، اما شاه‌بیت (ترجیع‌بند) این ترانه از یوکو اونو است. وی که کودکی خود را طی جنگ جهانی دوم در ژاپن گذرانده است، جملاتی اینچنینی را در حدود سالهای دههٔ‌ ۱۹۶۰ پیش از آنکه لنون را ملاقات کرده باشد در اشعارش آورده است. در مصاحبه‌ای که چهار روز پیش از قتل لنون انجام شده است، او اذعان می‌کند که یوکو هم باید به‌عنوان تصنیف‌گر این ترانه شناخته شود. در همین مصاحبه او اعتراف کرده است که در زمان انتشار این ترانه، اعلام نقش یوکو در مورد متن ترانه را نمی‌توانسته بدلیل دید بسیار مردانه‌اش بپذیرد.
در هر صورت این ترانه به مشهورترین ترانهٔ لنون و امضایی برای او تبدیل شد.
انتشارات لحظه اين ترانه را به برگردان مورسو روكانتن منتشر كرده است [2].
انتشارات لحظه ترانه فراموش نشدني قهرمان طبقه كارگر (ترانه) را به برگردان مورسو روكانتن منتشر كرده است[3].


---------------------------------------
^ . کتاب «لنون در آمریکا» نوشته گفری گیلیانو.
^ . کتاب «تصور كن» نوشته لنون، جان برگردان مورسو روکانتن ناشر = شرکت انتشارات لحظه شهر=تهران سال=۱۳۸۵ شابک=ISBN 964-96883-6-6}}
^ . کتاب «قهرمان طبقه كارگر» نویسنده = لنون، جان برگردان =مورسو روکانتن ناشر =شرکت انتشارات لحظهشهر=تهرانسال=۱۳۸۵شابک=ISBN 964-96883-1-5}}

اسطوره ی بیخدایی

* برگرفته از کتاب بیخدایی: ردّیه ای بر خدا [Atheims, The Case Against God]
اسطوره ی بیخدایی

نوشته ی جورج اچ. اسمیت
ترجمه ی امیر غلامی

احمقان در دل می گویند "خدایی وجود ندارد." آنها فاسدانی هستند زشت کار، هیچ یک از نیکوکاران نیستند. ( مزامیر، عهدعتیق، 14.1)

عبارت فوق که به کرات نقل قول شده، نگرش اغلب دینداران معمولی نسبت به بیخدایی است. بیخدایی (یا بیخدایی) چه بسا کم اقبال ترین – و ناشناخته ترین – دیدگاه فلسفی در میان آمریکاییان معاصر باشد. اغلب با ترس و ناباوری بدان می نگرند، انگار که این آموزه از پلیدی های بسیار – از بی اخلاقی، بدبینی و کمونیسم گرفته، تا نهیلیسم تمام عیار- پشتیبانی می کند.

معمولاً تصور می کنند که بیخدایی تهدیدی برای فرد و جامعه است. فیلسوفی در مورد آن می نویسد که بیخدایی "علم است که از عقل و پروای خدا تهی گشته، و یک راست ما را به پلیدترین رذایل جنگ مدرن راه می برد.... " اخیرا وینسنت میچلّی ادعا کرده که "هر صورتی از بیخدایی، حتی اگر با نیت خیر آغاز شده باشد، فرد را از درون می فشرد، فرو می پاشد، و به بردگی می گیرد، و سرانجام، هنگامی که این آفت در میان آدمیان همه گیر شد، کل جامعه را به انقیاد می کشد و نابود می کند."

دین مداران با تعبیرهای این چنینی از بیخدایی، که آن را شرّ و قوّه ای مخرب می شمرد، در طول تاریخ مجازات های گوناگونی را برای بیخدا ها وضع کرده اند. افلاطون در تلاش برای تأسیس دولت آرمانی، مجازات ارتکاب کفر را برای بار نخست پنج سال زندان و برای بار دوم مرگ تعیین کرد. عیسی، که به عنوان سمبل عشق و شفقت عرضه می شود، تهدید می کرد که کافران در "کوره ی آتشی" افکنده خواهند شد که در آن " آدمیان می گریند و دندان به هم می سایند" به مانند " انبوه دانه هایی که در آتش بریان می شوند..." (انجیل متی، 13، 40-42). توماس آکویناس، الاهیدان بزرگ قرون وسطا، فکر می کرد که "گناه کفر بزرگ تر از هر گناهی است که از سستی اخلاق ناشی می شود"، و توصیه می کرد که ملحد پس از سومین بار ارتکاب الحاد " توسط مرگ از عرصه ی گیتی محو شود".

اگرچه امروزه بیخدا ها نسبتاً در ایالات متحده آزادند، کوشش برای احقاق حقوق قانونی بیخدایی، به نبردی دشوار و مداوم شده است. برای مثال، تا همین اوایل قرن بیستم، بسیاری از ایالت ها اجازه نمی دادند که بیخدا ها در دادگاه شهادت دهند. در نتیجه یک بیخدا نمی توانست هنگام دفاع از خود در برابر اتهامات مدنی و جنائی نقش مؤثری داشته باشد. استدلال پشت این منع شهادت آن بود که می گفتند چون بیخدا به پاداش و جزای پس از مرگ اعتقاد ندارد، اجباری اخلاقی ندارد که در دادگاه حقیقت را بگوید. در سال 1871، دیوان عالی ایالت تِنِسی این حکم جالب توجه را صادر کرد:

"شخصی که جسورانه اعلام می کند که به خدا اعتقاد ندارد، چنان بی پروا و چنان فاقد مسئولیت اخلاقی می باشد که، اندک کسانی استماع یا قبول سخن او را در محاکم یک کشور مسیحی می پذیرند."

این همان کلیشه ی بیخدا، به عنوان شخصی فاقد احساس مسئولیت، و بی اخلاق است. کلیشه ای که در زمانه ی ما هم شیوع بسیار دارد. بیخدایی را متهم می کنند که چیزی جز نفی گرایی نیست: ویران می کند، اما باز نمی سازد. بیخدا ضد اخلاقیات است، و کشمکش میان ایمان به خدا و بیخدایی، کشمکش میان خیر و شر است. اگر چنین باشد، بیخدایی پدیده ی شومی در ابعاد جهانی است. اِی. ئی تیلور این رعب و وحشت بسیاری از خداباوران چنین بیان می کند:

"... حتی در انتزاعی ترین تأملات روشنفکری مان نیز نمی توانیم از رویارویی با این پرسش بگریزیم که آیا می توان خدا را از جهان طبیعی یا اخلاقی حذف کرد بی آنکه هر دوی این عوالم دچار کابوسی پریشان نشوند؟"4

این تصویر از جهان بی خدا، تنها یکی از تصاویر بسیار است. بیخدایی چنان با اسطوره ها و بدفهمی ها آمیخته شده که بسیاری از به اصطلاح ناقدان آن کاملاً ره به خطا می برند. برخی از ناقدان دیندار بیخدایی ترجیح می دهند که به ایده های نامطبوع یادآور آن حمله کنند و مستقیماً به چالش هایی نپردازند که پیش روی تئیسم [=خداباوری] قرار دارد. درحقیقت، کم نیستند کتاب هایی که قرار است ردّیه هایی بر بیخدایی باشند، اما کل محتوایشان عاری از هرگونه اشاره ای به مسائل اصلی پیش روی خداباوری است. این کتاب ها معمولاً به نقد شخصیت های بیخدا (مانند نیچه، مارکس، کامو و سارتر) می پردازند، و مؤلف دین مدار با نقد نظرات این افراد، دل خوش می کند که بیخدایی را مغلوب کرده است. اما این مؤلفان اغلب حتی اشاره ای هم به خود بیخدایی نمی کنند.

ارائه ی دیدگاه بیخدای، کوششی است دشوار و طاقت فرسا. بیخدا باید از موانع بیم و ظنّ پیش رویش درگذرد، و مخاطب را متقاعد سازد که بیخدایی یک رویکرد منحط نیست، بلکه گامی است به پیش. برای این کار اغلب لازم است که بیخدایی موضعی تدافعی اتخاذ کند و به توضیح این مطلب بپردازد که چرا بیخدایی به نتایج مصیبت بار منجر نمی شود. از او انتظار می رود که به پرسش هایی از این قبیل پاسخ دهد:

بدون خدا، از اخلاق چه باقی می ماند؟ بدون خدا، آیا زندگانی انسان هدفی دارد؟ اگر به خدا معتقد نباشیم، چطور می توانیم به چیزی یقین داشته باشیم؟ اگر خدا وجود نداشته باشد، در برابر سختی ها و ناملایمات به کی می توانیم متوسل شویم؟ اگر پس از مرگ حیاتی نباشد، چه کسی نیکی را پاداش و بدی را جزا می دهد؟ بدون خدا، چگونه می توانیم در برابر یورش کمونیسم بیخدا مقابله کنیم؟ اگر خدا وجود نداشته باشد، چه بر سر ارج و کرامت انسان می آید؟ بدون خدا، انسان چگونه می تواند به سعادت دست یابد؟

این پرسش ها و دیگر سئوالات مشابه اینها نشانگر قوّت پیوند میان دین و ارزش ها در اذهان بسیاری از مردم هستند. در نتیجه، پرسش از وجود خدا صرفاً یک سئوال فلسفی نیست – چون فکر می کنند که بیخدایی یورشی به این ارزش هاست، معنایی برایش متصور می شوند که ورای معنای حقیقی آن است – دفاع از دینداری اغلب آکنده از غلیان احساسات است، و بیخدایی خود را اخلاقاً محکوم می یابد. انگار که آدمی است منحرف، و شوربخت. و به انواع و اقسام مجازات ها تهدید می شود. در همین حین، در می یابد که استدلال هایش به نفع بیخدایی ضعیف اند و مؤمنان عامی – که باورشان به خدا بر اساس عواطف بوده و نه دلایل بخردانه – در برابر استدلال های علیه خدا بی تفاوت اند ، هرقدر هم که این استدلال ها دقیق و قاطع باشند. بیخدا بودن همتی عالی می طلبد: وقتی که قرار بر انتخاب میان آسودگی دین و درستی بیخدایی باشد، بسیاری بی درنگ دومی را فدای اولی می کنند. از چشم انداز آنان، موضوع خدا بسیار مهم تر از بودن یا نبودن اوست.

با این وصف برای بیخدا چه می ماند؟ آیا باید بیخدایی را به عنوان یک شیوه ی زیست جایگزینِ دین مطرح کند؟ زیستنی که سرشار از ارزش های منحصر به فرد است؟ آیا بیخدایی جایگزینی برای دین است؟ آیا بیخدایی می تواند نیازهای اخلاقی و عاطفی مردم را ارضا کند؟ آیا بیخدا باید در برابر هرگونه اتهام بی اخلاقی و بدبینی، از خود دفاع کند؟ آیا بیخدایی هیچ ارزش مثبتی هم مطرح می کند؟ این پرسش ها آن قدر که به نظر می رسند پیچیده نیستند. بیخدایی یک دیدگاه سرراست و قابل دفاع است، و به راحتی می توان حدود و صغور ادعاهای آن را تعیین کرد. برای فهم نگرش بیخدای اما، باید دیوار اسطوره ای را که بیخدایی را احاطه کرده فرو بریزیم – به این امید که هراس ها و پیش داوری ها در مورد بیخدایی نیز به همراه آن فرو ریزد. برای نیل به این هدف، باید تعیین کنیم که بیخدایی چه هست، و چه نیست.

Tuesday, December 25, 2007

ويروس های ذهن

مندرج در مجله ی Free Inquiry، تابستان 1993،
بهشتی که همه ی مم ها[1] می جویند ذهن آدمی است، اما ذهن آدمی خود محصولی است که مِم ها از مغز آدمی برساختند تا آن را مأوای بهتری برای خود سازند. مسیرهای ورود و خروج داده ها اصلاح شدند تا با شرایط محلی خوانا شوند، و با افزار گوناگونی تقویت شدند تا درستی تنسیخ را بیافزایند: ذهن های اصیل چینی با ذهن های اصیل فرانسوی فرق دارند، و ذهن های دانش آموخته با ذهن های بی سواد متفاوت اند. آنچه مم ها در عوض به اندامه های ارزانی داشتند، مخزن سرشاری از فواید است – با اسب های تروایی که برای ابد به میدان آوردند.
Daniel Dennett, Consciousness Explained

1. محیط های تکثیر
دخترک شش ساله ی زیبایی را می شناسم که نور چشم پدرش است. این دختر باور دارد که بابانوئل راستکی است. او معتقد است که سندباد هم وجود دارد؛ و آرزو دارد که وقتی بزرگ شد پری دریایی شود. وقتی بزرگ ترهای جدی و محترم اش به او یا همکلاسی هایش بگویند که بابانوئل یا پریان دریایی وجود دارند، کاملاً باور می کنند. بچه ها هرچه را که بهشان بگویید باور می کنند. اگر بگویید که جادوگرها می توانند یک شازده را به قورباغه تبدیل کنند، باور می کنند. اگرهم بگویید که بچه های بد در جهنم کباب می شوند، شب ها کابوس کباب شدن می بینند. من به تازگی شنیدم که این دخترک را بدون اجازه ی پدرش برای یک دوره ی یک هفته ای پیش یک راهبه ی کاتولیک فرستاده اند. فکر می کنید این طفل در مکتب آن راهبه چه می آموزد؟

تکامل چنان کودک را شکل داده که هرآنچه را که فرهنگ اطرافش به او القا کند جذب می کند. مسلماً کودک زبان مادری اش را به همین شیوه می آموزد. کودک با شنیدن سخنان بزرگ ترها لغت نامه ی بزرگی از واژگان زبان محاوره را ضبط می کند؛ یک دائرة المعارف اطلاعاتی را جذب می کند؛ و قواعد پیچیده ی نحوی و معنایی را فرا می گیرد. پیش از اینکه کودک به میانه ی راه بلوغ برسد، همه ی این اطلاعات از مغز بزرگ ترها به مغز او منتقل شده اند. ما چنان برنامه ریزی شده ایم که همه ی اطلاعات مفید را به سرعت فراگیریم. درطی این فرآیند، اجتناب از انتقال اطلاعات مضر و مهلک بسیار دشوار است. با این همه بیت های ذهنی که باید دانلود کرد، و این همه کدهایی که باید درونی کرد، شگفت آور نیست که ذهن ساده لوح کودک آماده ی پذیرش همه جور پیشنهاد، مستعد تخریب، و طعمه ی سهل و آسانی برای شیادان، رمال ها و راهبه ها است. ذهن کودک به بدن بیمارانی می ماند که دچار ضعف سیستم دفاعی بدن هستند، این ذهن پذیرای همه جور عفونت است. عفونت هایی که بزرگ ترها می توانند بدون هیچ زحمتی به آن منتقل کنند.

دی ان آ هم دارای کدهای انگلی هست. سازوبرگ سلولی در کپی کردن دی ان.آ. به غایت تواناست. به یک معنا، هر دی ان آ یی شیفته ی کپی کردن خود است. از دیدگاه دی ان آ، هسته ی سلول بهشت برین است، چون در آن همه جور ماشین آلات پیشرفته ی تکثیر دی ان آ یافت می شود.

هسته ی سلول چنان محیط مستعدی برای تکثیر دی ان آ است که جای تعجب نیست سلول ها در عمل میزبان انگل های دی ان آ نیز باشند. انگل هایی مثل ویروس ها، ویرویدها، پلاسمیدها و دیگر اراذل ژنتیکی. حتی گاهی انگل های دی ان آ های خود را به طور بی عیب و نقصی در میان کروموزوم ها می چپانند. 'ژن های جهنده' و امتدادهای 'دی ان آ ی خودخواه' خود را از کروموزوم ها جدا می کنند و به جای دیگر می چسبانند. تشخیص آنکوژن های مهلک از ژن های سالم و عادی هم تقریباً ناممکن است چون آنکوژن ها به خوبی در میان ژن های سالم چپیده اند. در طی دوره ی تکامل، احتمالاً ژن های 'سالم' و 'یاغی' مرتباً جای خود را عوض کرده اند (داوکینز 1982). اما دی ان آ همان دی ان آ می ماند. تنها چیزی که دی ان آ ی ویروسی را از دی ان آ ی سالم مشخص می کند، شیوه ی انتقال آن از نسلی به نسل های بعدی است. دی ان آ های سالم و 'مشروع' آنی است که از طریق سخت کیشانه ی مشروع، یعنی توسط اسپرم یا تخمک انتقال می یابد. اما دی ان آ ی 'یاغی' یا انگلی به دنبال راه های سریع تر و زیرآبی تری برای سفر به آینده می گردد. یعنی نه فقط از سنت حسنه ی انتقال توسط اسپرم یا تخمک، بلکه از طریق یک قطره ترشح عطسه یا یک چکه خون هم منتقل می شود.


درست همان طور که هسته ی سلول بهشتی برای دی ان آ ی مشتاق تکثیر است، کامپیوتر هم برای داده های روی یک دیسک بهشت برین است. کامپیوتر و دیسک خوان ها و دیگرحافظه های جانبی آن طوری طراحی شده اند که کاملاً وفادارانه داده ها را حفظ کنند. بیت های مغناطیسی داده ها هم درست مانند مولکول های دی ان آ، به معنای تحت اللفظی کلمه "خواهان" کثیر دقیق خود نیستند. با این حال می توان برنامه ای کامپیوتری نوشت که طی مراحلی دقیقاً خود را تکثیر کند و نه تنها در یک کامپیوتر تکثیرشود، بلکه به کامپیوترهای دیگر هم منتقل شود. از لحاظ تکثیر بیت های اطلاعاتی، کامپیوترها چنان منشیان دقیق و امینی هستند که کعبه ی آمال برنامه های خودتکثیرگر اند. و به همین خاطر شدیداً در معرض براندازی توسط برنامه های انگلی هستند. هر آدم کلبی مسلکی که با نظریه ی ژن ها و مِم ها آشنا باشد می تواند حدس بزند که کامپیوترهای شخصی امروزی، که به کاروانسراهایی برای دیسک ها و ایمیل های هرزه گرد می مانند، سینه به روی تیر بلا گشوده اند. تنها نکته ی شگفت آور در مورد واگیری [اپیدمی] ویروس های کامپیوتری این است که چرا این قدر دیر سر و کله شان پیدا شده است.

2. ویروس های کامپیوتری: مدلی برای واگیرشناسی [اپیدمولوژی] اطلاعاتی

ویروس های کامپیوتری قطعه کدهایی هستند که خود را به برنامه های سالم موجود پیوند می زنند و کارکردهای عادی آن برنامه ها را مختل می کنند. این برنامه ها می توانند از طریق تبادل دیسک ها، یا از راه شبکه منتقل شوند. از لحاظ فنی، ویروس ها با "کِرم" ها [worms] فرق دارند. کرم ها به خودی خود برنامه های کاملی هستند، که معمولاً از طریق شبکه منتقل می شوند. یک نوع دیگر این اراذل نرم افزاری "اسب های تروا" هستند، که به تنهایی خودتکثیرگر نیستند، بلکه برای تولید مثل شان به آدمی نیاز دارند. گیرایی محتوای پرنوگرافیک یا محاسن دیگر این اسب های کذایی، فرد را به تکثیرشان وا دارد. ویروس ها و نیز کرم ها، برنامه هایی هستند که به زبان حال برنامه به کامپیوتر می گویند "تکثیرم کن". به علاوه، هم ویروس ها و هم کرم ها می توانند به دلخواه مؤلف شان ابراز وجود کنند. این ابراز وجود می تواند "بامزه " باشد (مثل ویروسی در کامپیوترهای مک اینتاش که از بلندگوی درون کِیس اعلام می کند "نگران نباش"، که البته نویسنده ی ویروس اثر عکس آن را انتظار دارد)؛ یا بداندیشانه باشد (مانند بسیاری ویروس های IBM که پس از اعلام بروز فاجعه ی قریب الوقوع از نمایشگر، تمام دیسک سخت را پاک می کنند)؛ یا سیاسی باشد (مانند ویروس Spanish Telecom در اعتراض به نرخ بالای مخابرات در اسپانیا یا ویروس Beijing که دراعتراض به کشتار دانشجویان طراحی شده بودند)؛ یا کاملاً سهوی باشند (یعنی ناتوانی برنامه نویس در کنترل فعالیت های سطح پایین سیستم به ایجاد ویروس یا کرم منجر شود). Internet Worm معروف که در 2 نوامبر 1988 بیشتر شبکه ی کامپیوتری آمریکا را فلج کرد، عامدانه و بداندیشانه خلق نشد، با این حال از کنترل خارج شد و ظرف 24 ساعت به طور نمایی خود را تکثیر کرد و حدود 6000 حافظه ی کامپیوتر را از کار انداخت.

"امروزه مِم ها با سرعت نور در اقصای گیتی می پراکنند، و با چنان سرعتی زاد و ولد می کنند که نرخ زادآوری مگس های میوه یا مخمّرها در قیاس با آن هیچ به حساب می آید. مِم ها بالهوسانه از ماشینی به ماشین دیگر و از واسطه ای به واسطه ی دیگر می جهند، چنان که عملاً قرنطینه کردن شان ناممکن است." (دِنِت 1990، ص.131) ویروس ها مقید به زندگی در رسانه های الکترونیک مانند دیسک ها و خطوط تبادل داده نیستند. رساناهای ویروس از یک کامپیوتر به کامپیوتر دیگر می توانند جوهر چاپ، سپس اشعه ی نوری که به عدسی چشم آدمی می رسد، و بعد ضربان اپتیکی حاصله و انقباض عضلات انگشتان پس از آن باشد. یک مجله ی تخصصی کامپیوتر که متن یک برنامه ی ویروسی را برای علاقمندان چاپ کرده بود به شدت مجازات شد. در حقیقت کل ایده ی ویروس سازی چنان احمقانه و سبکسرانه است که چاپ هرگونه "دانستی ها " در مورد ویروس ها، عملی کاملاً غیرمسئولانه تلقی می شود.

البته من در اینجا قصد ندارم هرگونه کد ویروسی را چاپ کنم. اما برخی شیوه های مؤثر ویروس سازی هست که به خوبی شناخته شده ، و حتی آشکاراند، و لذا ذکر آنها در اینجا برای پیگیری بحث، فاقد مضرّاتی است که ذکر شد. همه ی این مبانی از این نکته ناشی می شوند که ویروس نباید بگذارد در حین پراکندن خود کشف شود.

ویروسی که خود را درون یک کامپیوتر خیلی زیاد تکثیر کند به زودی کشف می شود، زیرا تکثیر زیاد ویروس موجب گیر کردن کامپیوتر می شود و این اختلال کاربر را از بروز مشکل آگاه می کند. به همین دلیل، بسیاری از ویروس ها پیش از آلودن یک کامپیوتر، محتوای آن را بررسی می کنند تا مطمئن شوند که از قبل در آن کامپیوتر نبوده اند. این نشانگان ضمناً کمک می کند تا در برابر ویروس های مشابه از آن گونه تدابیر دفاعی اتخاذ شود. زمانی که هنوز ویروس کش ها در دسترس نبودند، من در پی یک ویروسی شدن کامپیوترم، یک جور "واکسیناسیون" ابتدایی روی آن انجام دادم. یعنی به جای پاک کردن ویروسی که یافته بودم، تنها دستورالعمل های کد شده ی آن را لغو کردم، بدون اینکه "پوسته" ی ویروس، یعنی ویژگی های بیرونی یا "امضا"ی ویروس را پاک کنم. به لحاظ نظری، اعضای دیگر این گونه ی ویروسی که به سراغ کامپیوتر من می آمدند، این امضای همکارشان را تشخیص می داند و از آلودن مجدد کامپیوتر دست برمی داشتند. نمی دانم این جور ایمن سازی واقعاً به کار آمد یا نه، اما آن زمان این جور "شکنبه کِشی" ویروس، و نگه داشتن پوسته ی آن بهتر از دور انداختن جیک و پیک آن می نمود.

ویروسی که خیلی بدخیم باشد سریعاً کشف و سربه نیست می شود. ویروسی که تا سروقت هر کامپیوتری رسید فوراً خانمان آن را براندازد، دوام و بقایی نخواهد داشت. ممکن است شاهکار چنین ویروسی تباه کردن یک کامپیوتر باشد – مثلاً کل تز دکترای یک دانشجو را کاملاً پاک کند یا ضایعه ای از این دست به بار آورد – اما واگیر نخواهد شد.

به همین خاطر، برخی ویروس ها را چنان طراحی می کنند که خرابکاری شان آن قدر کوچک باشد که به راحتی نتوان آن را یافت. مثلاً نوعی ویروس هست که به جای پاک کردن سراسر سکتورهای دیسک، فقط به حافظه ی مربوط به ذخیره ی برنامه های صفحه گسترده [spreadsheet] حمله می برد، و تنها قدری دستکاری های کوچک کتره ای در محتوای داده ها (معمولاً داده های مالی) انجام می دهد. مثلاً اعداد محتوی برخی سطرها و ستون ها را تغییر می دهد. برخی ویروس ها هم به طور احتمالاتی فعال می شوند و به این ترتیب جلوی کشف شدن خود را می گیرند. مثلاً تنها بر روی یک شانزدهم دیسک های سختی که می رسند فعال می شوند. برخی از ویروس ها هم بر مبنای اصل بمب ساعتی کار می کنند. اغلب کامپیوترهای مدرن از تقویم "آگاه" هستند. پس ویروس های بمب ساعتی چنان برنامه ریزی می شوند که در تاریخ مشخصی همه جای جهان فعال شوند، مثلاً روز جمعه 13 آوریل، روز احمق ها. از دیدگاه انگلی ، مهم نیست که حمله ی نهایی چقدربرای ویروس ها مضر باشد، مهم این است که ویروس نخست مجال کافی برای تکثیر خود داشته باشد. ( این وضع به طرز ناراحت کننده ای به نظریه ی پیرشدگی میدور/ویلیامز می ماند: ما قربانی ژن های کشنده یا شبه کشنده ای می شویم که فقط هنگامی فعال می شوند که ما به قدر کافی فرصت برای تولیدمثل داشته باشیم . (ویلیامز، 1957)). برای مقابله با تهدید این دسته ویروس ها، بعضی شرکت های بزرگ یک کامپیوتر "جلودار" در ناوگان کامپیوتری شان می گذارند که تقویم آن یکی دو هفته پیش از تقویم رسمی تنظیم شده تا اگر سر و کله ی ویروس های بمب ساعتی پیدا شد، پیش از روز موعود در کامپیوتر جلودار آشکار شود.

واگیری ویروس ها، چنان می توان حدس زد، به یک مسابقه ی تسلیحاتی انجامیده است. بازار نرم افزارهای ضد ویروس داغ داغ است. این برنامه های پادزهر – مانند “Interferon”، “Vaccine”، “Gatekeeper” و غیره – یک زرادخانه ی متنوع از کلک های ویروس نویسی را دربر دارند. برخی هم برای خنثی کردن ویروس های شناخته شده ی شناسنامه دار طراحی شده اند. برخی هم هرگونه تلاش برنامه برای سرک کشیدن به نواحی حساس حافظه را به کاربرهشدار می دهند.

از حیث نظری، می توان اصول ویروس نویسی را برای مقاصد غیرپلید، و حتی مفید نیز به کار گرفت. تیمبل بای (1991) اصطلاح "زندافزار" [liveware] را برای نامیدن روشی وضع کرد که خود او پیش تر بر اساس اصل آلوده سازی ابداع کرده بود. از این روش برای به روزرسانی نسخه های متعدد یک پایگاه های داده استفاده می شود. به این ترتیب که هر موقع دیسک حاوی پایگاه داده در کامپیوتری نهاده شود، آن دیسک محتوای کامپیوتر را می کاود تا ببیند آیا نسخه ی دیگری از پایگاه داده در دیسک سخت هست یا نه. و اگر چنین است، آیا نسخه ی موجود پایگاه داده نسبت به پایگاه داده ی روی دیسک به روزتر هست یا نه. اگر چنین نباشد، دیسک به طور خودکار آن را به روز می کند. به این ترتیب، و با قدری بخت خوش، دیگر لازم نیست که کار به روزرسانی پایگاه داده ی ادارات به طور دستی صورت گیرد. مثلاً اگرکارمند کتابخانه فهرست موجودی کتب را به روزرسانی کند، اطلاعات جدید او فوراً دیسک سخت کامپیوترهای همکارانش را هم می آلاید (چون همکاران بی هوا دیسک هایشان را در کامپیوترهای همدیگر می گذارند) و به این ترتیب اطلاعات جدید همه جا گسترده می شود. البته زندافزار تیمبل بای به طورکامل مشابه ویروس ها نیست: زندافزار نمی تواند بر هر کامپیوتری که خواست پخش شود و به آن آسیب برساند، بلکه تنها روی کامپیوترهایی پخش می شود که از قبل نسخه ای ازآن بانک اطلاعاتی خاص را داشته باشند. و شما نمی توانید آلوده ی زندافزار شوید، مگر اینکه خودتان تدارک این کار را دیده باشد.

ضمناً، تیمبل بای که بسیار دلمشغول تهدیدهای ویروسی است، خاطرنشان می کند که شما می توانید با استفاده ازیک سیستم کامپیوتری که مورد استفاده ی باقی مردم نیست، تا حدی از شرّ ویروس ها در امان باشید. توجیه معمول خرید آن نوع کامپیوتری که امروزه بازار را در اختیار دارد فقط این است که آن نوع کامپیوتر بازار را در اختیار دارد. تقریباً هر فرد مطلعی قبول دارد که، از نظر کیفیت، و به ویژه آسانی کاربرد، نوع رقیب که در بازار دراقلیت است ارجحیت دارد. با این حال، کاربرد همگانی یک نوع کامپیوتر مزایایی برای آن نوع فراهم می کند که بر کیفیتِ صِرف می چربند. زیرا، چنین استدلال می شود که، اگر همان نوع (نازل) کامپیوتر را که همکارتان خریده بخرید، می توانید از نرم افزارهایتان به طور اشتراکی استفاده کنید، و این نرم افزارهای اشتراکی دم دست هم معمولاً فراوان اند. نکته در اینجاست که با ابداع بلایای ویروسی، این "مزیت" دیگر چندان مطلوب نمی نماید. نه تنها باید هنگام دریافت دیسک از همکارتان بسیار وسواس به خرج دهید، بلکه باید آگاه باشید که اگر به جامعه ی استفاده کنندگان نوع معینی از کامپیوتر بپیوندید، به خیل انبوه ویروس های رایج در این جامعه هم پیوسته اید – که حتی ممکن است از تعداد اعضای آن جامعه ی کاربران بسی بزرگ تر باشند.

ویروس های کامپیوتری امروزی به معنای دقیق کلمه تکامل نمی یابند. این ویروس ها محصول انسان های برنامه نویس هستند، و تنها به این معنای ضعیف می توان از تکامل شان حرف زد که مثلاً می گوییم خودروها یا هواپیماها تکامل می یابند. طراحان خودروی امسال شان را اندکی نسبت به خودروی سال پیش بهبود می بخشند، و ممکن است کم و بیش آگاهانه روندی را که چند سال است ادامه دارد دنبال کنند – مثلاً از لحاظ افزایش فشردگی پره های رادیاتور یا هر جنبه ی فنی دیگر. طراحان ویروس هم در پی کژاندیشی های حرفه ای تری هستند که از پس برنامه های ضدویروس برآیند. اما ویروس های کامپیوتری – دست کم تا کنون – امکان جهش و تکامل توسط انتخاب طبیعی را ندارند. اما ممکن است در آینده چنین امکانی بیابند. اینکه آیا تکامل آنها توسط انتخاب طبیعی صورت گیرد یا توسط طراحان انسانی هدایت شود، ممکن است نهایتاً چندان فرقی در کارآمدی شان نداشته باشد. در هر دو شکل تکامل، می توانیم انتظار داشته باشیم که ویروس های تکامل یافته هرچه بهتر بتوانند خود را مخفی کنند، و انتظار داشته باشیم که بتوانند با ظرافت با دیگر ویروس هایی که همزمان در جامعه ی کامپیوتری به سر می برند روزگار بگذرانند.

ویروس های دی.ان.آ و ویروس های کامپیوتری به دلیل یکسانی گسترش می یابند: محیط مساعدی هست که تمام سازوبرگ تکثیر و گسترش آنها فراهم می آورد و دستورالعمل های ویروس را اجرا می کند. محیط های مساعد این دو ویروس به ترتیب، فیزیولوژی سلولی و شبکه های کامپیوتری به همراه افزارآلات ذخیره ی اطلاعات هستند. آیا محیط های دیگری هم هستند که این چنین باشند، و بهشت های دیگری برای خودتکثیرگران فراهم آورند؟

3. ذهن آلوده
من پیش تر به استعداد ذاتی کودک برای گول خوردن اشاره کردم. استعدادی که ذهن کودک را برای یادگیری زبان و آموزه های سنتی محیط بسیار مساعدی می کند، که به آسانی سخنان راهبه ها، مونی ها[2] و کسانی از این قماش را می پذیرد. به بیان عام تر، ما همگی در حال مبادله ی اطلاعات با هم هستیم. البته ما فلاپی دیسک هایمان را در شکاف جمجمه ی همدیگر فرو نمی کنیم، اما از طریق گوش و چشم هایمان جملات را مبادله می کنیم. ما به شیوه های حرکت کردن و لباس پوشیدن هم توجه می کنیم و از هم تأثیر می پذیریم. ما دنگ و رنگ های تبلیغاتی را جذب می کنیم، و حتماً تحت تأثیرشان قرار می گیریم، اگر این طور نبود کاسبکاران سودنگر چنان پول های کلانی خرج آلوده کردن هوا با تبلیغات نمی کردند.

به دو کیفیتی بیاندیشید که یک ویروس، یا هرگونه خودتکثرگر انگلی، از محیط مناسب می طلبد. دو کیفیتی که سازوکار سلولی را برای دی.ان.آ ی انگلی و کامپیوترها را برای ویروس چنان محیط های مستعدی می سازند. کیفیت نخست، آمادگی برای تکثیر دقیق اطلاعات است، گیریم با قدری خطا که سپس تر به طور دقیق مجدداً بازتولید می شوند. کیفیت دوم، آمادگی برای تبعیت از دستورالعمل هایی است که در اطلاعات موجود در خودتکثیرگر درج شده اند.

سازوکار سلولی و کامپیوترهای الکترونیک هردوی این معیارهای های ویروس پسند را به نحو احسن فراهم می آورند. اما آیا مغز انسان هم با این معیارها می خواند؟ از نظر وفاداری در نسخه برداری و تکثیر اطلاعات، مسلماً مغزها نه دقت سازوکار سلولی را دارد و نه دقت کامپیوترهای الکترونیک را. با این حال مغز دست کم به قدر یک ویروس آران آ وفادارانه عمل می کند، گرچه دقت آن در تکثیر اطلاعات به پای دقت دی.ان.آ با آن همه سنجه های دقیق اش علیه زوال اطلاعات نرسد. گواه تکثیرگری وفادارانه ی مغز، به ویژه مغز کودک، همان قابلیت تقلید زبان است. شخصیتی به نام پروفسور هیگینز در یکی از رمان های برنارد شاو حتی قادر است از روی لهجه ی یک نفر مشخص کند که او در کدام خیابان لندن بزرگ شده است. البته داستان گواه خوبی برای هیچ چیز نیست، اما هر کسی می داند که شخصیت تخیلی هیگینز تنها شکل اغراق شده ی مهارتی است که همه ی ما داریم. هر آمریکایی می تواند فرق میان لهجه ی یک نفر جنوبی با یک غرب میانه ای، یا یک نیوانگلندی را از یک کوه نشین تشخیص دهد. هر نیویورکی می تواند فرق لهجه ی برونکسی از بروکلینی را تشخیص دهد. همین مطلب اصولاً در مورد مردم همه ی کشورها صادق است. این پدیده گواه آن است که مغزانسان می تواند با دقت مناسبی لحن بیان محلی اش را کپی کند (اگر این طور نبود، اصلاً لهجه ها شکل نمی گرفتند، و مثلاً لهجه ی نیوکاسلی آن قدر پایدار نمی ماند که قابل تشخیص باشد) اما خطاهایی هم در این کپی کاری رخ می دهند ( در غیر این صورت لهجه ها تکامل نمی یافتند، و همه ی گویشوران یک زبان به یکسان همان گوش نیاکان دورشان را میراث می بردند.) زبان به این خاطر تکامل می یابد که هم پایداری فراوانی دارد و هم به طور جزئی تغییراتی می پذیرد که پیش شرط هر سیستم تکاملی است.

دومین ویژگی یک محیط مستعد ویروس نیز – اینکه محیط میزبان باید بتواند از برنامه ای با دستورالعمل های مندرج در ویروس تبعیت کند – در مغزها تنها از نظر کمّی کمتر از سلول ها یا کامپیوترهاست. ما گاهی از دستورات همدیگر پیروی می کنیم، گاهی هم چنین نمی کنیم. با این حال، این حقیقت جالب توجه است که در سراسر جهان، اکثریت غالب کودکان پیرو دین والدین شان می شوند و نه دیگر دین های موجود. و مؤمنان ادیان مختلف آداب مختلف آبا و اجدادی خود مانند سجود، نمازخواندن به سمت مکه، سر خود را به طور تناوبی به سمت دیوار تکان دادن، خود را مثل مجانین لرزاندن، کِل زدن و ... را کاملاً ، اگر نگوئیم برده وار، دست کم با احتمال آماری بالا تقلید می کند – و فهرست این الگوهای حرکتی تقلیدی دلبخواه و بیهوده ی ادیان سر به فلک می زند.

نمونه های دیگری از تبعیت و تقلید هم هست که کمتر از نوع تقلید مناسک دینی نظرگیر است، و باز بیشتر میان کودکان رواج دارند، و باز از سنخ رفتارهایی است که بیش از بحث گزینش عقلانی باید آن را موضوع واگیرشناسی [ایپدمولوژی] دانست: پدیده هایی مثل یویو، یا رقص هولا، با الگوهای رفتاری کم و بیش تثبیت شده شان، مدارس را فرا می گیرند، و به صورتی کتره ای تر از مدرسه ای به مدرسه ی دیگر گسترش می یابند، به طوری که شیوه ی گسترش شان فرق عمده ای با گسترش اپیدمی سرخک ندارد. یک نمونه ی جالب توجه این تقلید های رفتاری، کلاه وارونه ی بیسبال است. ده سال قبل ممکن بود هزاران مایل ها در آمریکا سفر کنید و حتی یک نفر را هم نبینید که کلاه بیسبال را وارونه بر سر گذاشته باشد. اما امروزه کلاه بیسبال وارونه را می توان همه جا یافت. نمی دانم الگوی جغرافیایی گسترش کلاه بیسبال وارونه در آمریکای امروز دقیقاً چگونه است، اما مسلماً واگیرشناسی از باصلاحیت ترین تخصص ها برای بررسی این پدیده است. لازم نیست به بحث و جدل در باب "دترمینیسم" بپردازیم؛ لازم نیست ادعا کنیم که کودکان مجبورند شیوه ی کلاه پوشی رفقایشان را تقلید کنند. کافی است بگوییم که رفتار کلاه پوشی ، در حقیقت، از لحاظ آماری کاملاً متأثر از رفتار کلاه پوشی رفقاست.

وارونگی کلاه به خودی خود اهمیتی ندارد، اما قرینه ای ارائه می دهد از این که چگونه ذهن انسان، و به ویژه ذهن خردسالان، دارای ویژگی هایی است که گفتیم باب طبع انگل های اطلاعاتی هستند. دست کم ِ کم می توان گفت که ذهن نامزد مناسبی برای آلوده شدن با چیزهایی مثل ویروس های کامپیوتری است، گرچه شاید نتوان ذهن را به قدر هسته ی سلول و کامپیوتر الکترونیک، بهشتی برای ویروس ها تلقی کرد.

پس ارزش دارد از خود بپرسیم که ذهن چگونه قربانی یک "ویروس" می شود. ویروس های ذهن ممکن است درست مانند ویروس های کامپیوتری امروزی عامدانه طراحی شده باشند. یا اینکه ممکن است ویروس ذهنی به طور غیرعمدی و ناخودآگاه تکامل یافته باشد. در هر دو حالت، به ویژه هنگامی که آن انگل حاصل تکامل یک تبار مِمیکی موفق باشد، می توانیم انتظار داشته باشیم که یک "ویروس ذهنی" نوعی، کاملاً در کار تکثیر خود موفق عمل کند.

انگل های ذهنی موفق، از دو جهت تکمل می یابند. هر چه قابلیت گسترش ویروس "جهش یافته" ی جدید (چه کتره ای ایجاد شده باشد و چه حاصل طراحی عامدانه باشد) بیشتر باشد، پرشمارتر می شود. و درست همان طور که یک گروه از ژن های سازگار با هم می توانند در کنار هم شکوفا شوند، یک گروه ایده های موافق نیز می توانند درمعیت هم شکوفا شوند. می توانیم انتظار داشته باشیم که خودتکثیرگران گرد هم آیند و به صورت محفلی موافق از مغزی به مغز دیگر منتقل شوند. هر محفل یک بسته ی عقیدتی را تشکیل می دهند. اگر هر یک از این بسته های عقیدتی به قدر کافی پایستار باشند می توان بر آنها نامی مثل کاتولیسیسم رومی یا وودو[3] نهاد. چندان فرق نمی کند کلیت یک بسته ی عقیدتی را معادل یک ویروس منفرد بگیریم یا تک تک مؤلفه های بسته را ویروس هایی جداگانه بدانیم. در هر حال این تمثیل چندان دقیق نیست، درست همان طور که تمایز میان یک ویروس کامپیوتری و یک کرم کامپیوتری چندان اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که ذهن ها محیط های مستعدی برای ایده ها یا اطلاعات انگلی هستند، و نوعاً به شدت هم آلوده اند.

یافتن ویروس های ذهنی موفق هم مانند یافتن ویروس های کامپیوتری موفق برای قربانی دشوار خواهد بود. اگر شما قربانی ویروسی باشید، ممکن ست که این نکته ندانید، و حتی قویاً منکر ویروسی بودن باشید. خوب اگر یافتن ویروس در ذهن خود دشوار است، برای ویروس یابی چه نشانگانی را می توان به کار گرفت؟ من با تصور اینکه یک کتاب درسی پزشکی چگونه می تواند علائم ابتلا به یک ویروس ذهنی نوعی را برشمارد، به این پرسش پاسخ می دهم.

1. بیمار نوعاً خود را عمیقاً ناگزیر می یابد که یک اعتقاد درونی را صادق، صواب یا ارزشمند بیانگارد: اعتقادی که به نظر نمی رسد نیازی به شواهد یا استدلال داشته باشد، اما با این حال، شخص احساس می کند که کاملاً مجاب کننده و متقاعد کننده باشد. ما پزشکان چنین باوری را "ایمان"می خوانیم.

2. بیماران نوعاً قوت و تزلزل ناپذیری ایمان را فضیلتی می دانند، گرچه ایمان ابتنایی بر شواهد ندارد. درحقیقت، قربانیان احساس می کنند که هرچه شواهد حامی ایمان کمتر باشند، آن باور ارزشمندتر است (توضیح زیر را ملاحظه کنید).

این ایده ی ناسازه وار که فقدان شواهد مزیت ارزشمندی برای ایمان است به برنامه ای شباهت دارد که خود-اتکاست، زیرا خود-ارجاع[4] است (فصل ""درباب جملات ویروسی و ساختارهای خودتکثیرگر را در کتاب هوفستادتر، 1985 ببینید). همین که چنین باوری پذیرفته شد، به طور خود کار هرگونه اعتراضی نسبت به خود را دفع می کند. این ایده که "فقدان شواهد ارزشمند است" می تواند از تبعات جانبی ایمان باشد، که همراه با خود ایمان یک برنامه ی ویروسی محفلی را تشکیل می دهند که اعضایش حامی یکدیگر هستند.

3. یک نشانه مرتبط به بیماری که ممکن است نزد مبتلا به ایمان یافت شود، این اعتقاد است که "راز" به خودی خود چیز خوبی است. اما گشودن آن کار ارزشمندی نیست. باید با راز حال کرد، و حتی از حل ناپذیری آن کیف کرد.

هر کوششی برای گشودن راز می تواند جداً به حال گسترش ویروس ذهنی مضر باشد. بنابراین جای شگفتی نیست که ببینیم این ایده که "بهتر است رازها ناگشوده بمانند" یک عضو محبوب هر محفل ویروسی می شود. مثلاً "راز قلب ماهیت [ تبدیل نان و شراب مصرفی در مراسم عشای ربانی به جسم و خون عیسی]" را در نظر بگیرید. البته باور به اینکه شراب عشای ربانی به طور نمادین یا استعاری به خون عیسی تبدیل می شود آسان است و رازآمیز نیست. اما آموزه ی کلیسای کاتولیک رُمی در مورد عشای ربانی از این تمثیل ساده بسی فراتر می رود، و ادعا می کند که "کل جوهر" شراب به خون عیسی بدل می شود؛ و ظاهر شرابی که باقی می ماند "صرفاً تصادفی" و "فاقد هرگونه جوهری" است (کِنی 1986، ص.72). در نزد عامه، عشای ربانی " به طور سرراست" به معنای تبدیل شراب به خون عیسی تعبیر می شود. حال، چه عشای ربانی را به سیاق گیج کننده ی ارسطویی و چه به معنای خودمانی تر عامیانه تعبیر کنیم، ادعای صحت عشای ربانی را تنها با تخطی آشکار از معنای متداول واژه هایی مثل "جوهر" و "به طور سرراست" می توان مطرح کرد. البته بازتعریف واژگان گناه نیست، اما اگر واژگانی مانند "کل جوهر" و "سرراست" را برای چنین مواردی به کار بریم، هنگامی که می خواهیم این واژگان را به معنای معمول شان به کار بریم چه اتفاقی می افتد؟ آنتونی کنی فیلسوف خاطر نشان می کند که زمانی که دانشجوی الاهیات بود در این مورد دچار سردرگمی شده بود " چون به این نحو، ممکن بود ماشین تحریر من عشای ربانی [استحاله یافته ی] بنجامین دیزائیلی باشد... ."

کاتولیک های رومی که باورشان به خطاناپذیری کلیسا آنان را وا می دارد تا بپذیرند که شراب، به رغم ظاهر امر، حقیقتاً به خون بدل می شود، عشای ربانی را یک "راز" می دانند. می بینید؟ با راز خواندن عشای ربانی، همه چیز رو به راه می شود. این تدبیر دست کم برای ذهنی که از پیش عفونت داشته، کارآمد است. همین مطلب برای "راز" تثلیث نیز دقیقاً صادق است. قرار نیست رازها گشوده شوند، بلکه باید تکریم برانگیزند. این ایده که "راز ارزشمند است" به کاتولیک ها کمک می کند زیرا بدون آن، اعتقاد به اراجیف آشکاری مثل عشای ربانی و "سه تن در یک تن" تحمل ناپذیر است. پس می بینیم که باور به "راز ارزشمند است" یک حلقه ی خود-ارجاع دارد. چنان که هوفستادتر می توانست بگوید، رازآمیزی یک باور، باورمند را به ابدی کردن آن راز وا می دارد.

یک نمونه ی حاد از عفونت "راز ارزشمند است" این بیان معروف تِرتالیان[5] است که می گفت Certum est quia impossible" est:" (" چون ناممکن است، قطعی است"). این است طریقت دیوانگی. آدمی به یاد حرف بی بی سفید در داستان لوئیس کارول می افتد که در پاسخ به آلیس که گفت "آدم نمی تواند چیزهای غیرممکن را باور کند" جواب داد: " به جرأت می گویم تو تجربه ی کافی نداری ... وقتی من همسن و سال تو بودم همیشه روزی نیم ساعت چنین می کردم. خوب، گاهی هم حتی شش تا چیز غیرممکن را پیش از صبحانه باور می کردم". یا آدم به یاد ′راهب برقی ′ در داستان داگلاس آدامز می افتد. راهب برقی دستگاهی است برای تسهیل باورکردن، چنان برنامه ریزی شده که با متصل کردن آن به شما برایتان عمل باور کردن را انجام می دهد، و حتی می تواند چیزهایی را به آدم بباوراند که " باورکردن شان برای مردم سالت لیک سیتی [مرکز ایالت یوتا، که مردمانش به ساده لوحی معروف اند] هم دشوار است." مثلاً همین که راهب برقی به شخص متصل شد، می تواند به او بباوراند که همه ی چیزهای دنیا جز سایه هایی از رنگ صورتی نیستند. اما وقتی در نظر آوریم که در زندگی عادی نمی توان میان باورمندان فاضلی مثل بی بی سفید و راهب برقی با الاهیدانان محترم و سرشناس تمایز نهاد، قضیه کمتر خنده دار می نماید. مثلاً جناب ترتالیان همچنین فرموده که "باید به هر نحو بدان باور داشت، چون واهی می نماید" و عالیجناب توماس براونز (1635) هم علاوه بر تأیید نظر ترتالیان، و از او هم پیش تر می رود و می نویسد " چنین می نماید که هیچ امر دینی غیرممکنی مخلّ ایمان نیست." و نیز " من مایل ام ایمان خود را در دشوارترین مواضع به کار برم زیرا باور کردن امور معمول و محسوس، ایمان نیست، نگرش است."

من گاهی احساس کرده ام که در این قسم باور کردن چیزی جالب تر از دیوانگی محض یا ترهات سورألیستی نهفته هست. چیزی است مثل آن تحسینی که از دیدن تردستی که در حین رقص روی طناب آویزان، ده تا توپ را هم به هوا می اندازد و باز می گیرد به شخص دست می دهد . انگار که هرچه اعتقادات مؤمن ناممکن تر نمایند، پرستیژ بیشتری نسبت به اعتقادات رقیبان دارند. آیا به یک معنا نمی توان گفت که مؤمنان نیز مانند تردستان عضلات اعتقادی شان را تمرین و ممارست می دهند، تا بتوانند با باوربه امور سراسر ناممکن، دیگران را شگفت زده و مغبون سازند و به کیش خویش فراخوانند؟

در حین نگارش این مقاله، روزنامه ی گاردین ( 29 ژوئیه ی 1991) به طور اتفاقی مثال زیبایی فراهم آورد. این روزنامه مصاحبه ای داشت با یک خاخام یهودی که تکلیف غریبی را به گردن گرفته بود. او می خواست محصولات غذایی را تا خردترین اجزایشان بیازماید تا از خلوص کوشِری [kosher حلالیت غذا مطابق شریعت یهودی] اطمینان حاصل کند. او اخیراً دلنگران این مسئله بوده که آیا جوهرنعناهایی که در داروهای سرفه ی وارداتی از چین به کار می رود کوشر اند یا نه. این جناب می گفت " آیا تا به حال سعی کرده اید جوهرنعناهای چینی را بررسی کنید... این کار فوق العاده دشواری است، به خصوص که چینی ها به نخستین نامه ی استفسار ما با بهترین نثر انگلیسی که توانسته اند این طور جواب دادند که "محصولات ما حاوی هیچ کوشری نیست" ... چین فقط به تازگی اجازه ی بازدید بازرسان کوشری را داده است. خوب، شاید جوهر نعنای چینی خالص باشد، اما هرگز نمی توان پیش از بررسی اعلام نظر کرد." این بازرسان کوشری یک خط تلفن مستقیم راه انداخته اند تا مؤمنان هر مورد مشکوکی را، از شکلات های ناخالص (از دید کوشری) تا روغن ماهی، گزارش دهند. این خاخام می نالید که "زندگی برای معتقدان به رعایت کوشر مصیبت بار شده است، چون مجبورند به دنبال کندوکاومنشاء همه ی غذا ها باشند." هنگامی که مصاحبه گر از او پرسید که چرا خود را به خاطر چیزی که به وضوح بیهوده است به دردسر می اندازد، جناب خاخام به صراحت توضیح داد که نکته دقیقاً در همین بیهودگی است.

اغلب جوازهای شرعی دین یهود فرامین الاهی محسوب می شوند. نکته در اینجاست. آدم نکشتن بسیار آسان است. بسیار آسان. دزدی نکردن قدری مشکل تر است، چون گاهی آدم وسوسه می شود دزدی کند. پس تبعیت از این فرامین ساده نمی تواند شاهد محکمی بر ایمان من به پروردگار و اراده ی الاهی باشد. اما مثلاً اگر ذات باری از من بخواهد که بعد از صرف قیمه ی نهار شیرقهوه ننوشم، این یک آزمون الاهی حسابی برای سنجش اعتقاد من است. تنها دلیلی که من چنین کاری را نمی کنم این است که به من گفته شده که چنین نکنم. مشکل در اینجاست.

هلنا کرونین به من یادآور شده که شاید این پدیده شباهتی با نظریه ی معلولیت زهاوی در مورد انتخاب جنسی و تکامل ویژگی های ظاهری داشته باشد (زهاوی 1975). نظریه ی زهاوی که دیرزمانی نامحبوب و حتی مضحک می نمود (داوکینز 1976) اخیراً اقبال یافته است (گرافن 1990 a,b) و امروزه زیست شناسان تکاملی آن را جدی می گیرند (داوکینز 1989). برای مثال، طبق نظریه ی زهاوی، دم پرشکوه و دست و پاگیر طاووس نر که به طرز مضحکی شکارچیان را به خود می خواند، دقیقاً به خاطر همین دست وپاگیر بودن و خطرناکی اش تکامل یافته است، و همین خاطر محبوب طاووس های ماده است. طاووس نر به زبان حال می گوید، "ببین من چقدر مناسب و قوی هستم که می توانم هزینه ی گزاف حمل این دم مضحک را نیز تقبل کنم."

برای اجتناب از سوءتفاهم در مورد زبان سوبژکتیوی که زهراوی به کار می برد، باید اضافه کنم که زیست شناس برای اشاره به کنش های ناخودآگاه انتخاب طبیعی، استعمال زبان ذهنی را مجاز می شمارد. گرافن این استدلال را به مدل ریاضی داروینی سخت گیرانه ای برگردانده است. گرافن در مدل خود هیچ ادعایی در مورد آگاهی یا عامدانه عمل کردن طاووس های نر و ماده ندارد. طاووس ها می توانند هر قدر که بخواهید عمدی یا ناخودآگاه عمل کنند (دِنِت 1993، 1984). به علاوه، نظریه ی زهاوی آن قدر عمومیت دارد که تنها مبتنی بر اصول داروینی نیست. هم گلی که شهد خود را به یک زنبور "شکاک" عرضه می کند می تواند از اصل زهاوی تبعیت کند، و هم بازاریابی که با زرق و برق خود چشم مشتری را خیره می کند.

مبنای نظریه ی زهاوی این است که انتخاب طبیعی ایجاد شکاکیت در جنس مادینه (یا در حالت عام، میان دریافت کنندگان پیام های تبلیغاتی) را ترجیح می دهد. تنها طریقی که یک نَرینه (یا هر مبلّغی) می تواند ادعای توانمندی خود (یا کیفیت یا مزیتی دیگر) را به کرسی بنشاند این است که ثابت کند که حقیقتاً می تواند بار گران معلولیتی را به دوش کشد – معلولیتی که تنها یک نرینه ی حقیقتاً قوی (با کیفیت یا غیره) از پس تحمل آن بر می آید. این نکته را می توانیم اصلِ اعتباربخشیِ پرهزینه بنامیم. حال ببینیم که این نظریه چه ربطی به بحث ما دارد: آیا ممکن نیست که برخی آموزه های دینی هم دقیقاً به رغم مسخرگی شان ، دقیقاً به خاطر همین مسخرگی دوام آورده باشند؟ هر سست ایمانی می تواند باور کند که نان عشای ربانی به معنای نمادین معادل جسم عیسی است، اما لازمه ی باور به حقیقت چیزی به مزخرفی عشای ربانی، این است که کاتولیک فحولی باشید. این مردمان چنان بار آمده اند که نه تنها می توانند باور کنند که هر چیز را می توان باور کرد، بلکه باور بی پایه را فضیلتی یابند.

حال به فهرست نشانگان کسی که به ویروس ذهنی ایمان آلوده شده باز گردیم، و ببینیم چه عوارضی می توان برای این عفونت انتظار داشت.
4. ممکن است مبتلا در برابر عقاید دیگر بدون مدارا رفتار کند، و در موارد حاد آنان را بکشد یا از کشتن شان دفاع کند. همچنین ممکن است مبتلا در برابر مرتدان (کسانی که زمانی مؤمن به ایمان اش بوده اند اما اکنون آن ایمان را ترک گفته اند) رفتارهای خشن بروز دهد. یا در برابر بدعت گذاران (کسانی که عقیده ی متفاوتی را بپذیرند – که اغلب تنها تفاوتی جزئی با روایت مطلوب شخص از دین داشته باشد. ) همچنین ممکن است شخص در برابر دیگر شیوه های اندیشه ورزی که به حال ایمانش مضر اند، مثل استدلال علمی (که به نوعی نرم افزار ضدویروس می ماند) خصومت نشان دهد.

تهدید نویسنده ی برجسته ای مثل سلمان رشدی تنها یکی نمونه ی اخیر از فهرست طولانی و اسف بار خصومت ورزی های ایمانی است. درست در همین امروز که دارم این مطلب را می نویسم، مترجم ژاپنی کتاب آیات شیطانی را به قتل رساندند، و این اتفاق یک هفته پس از حمله ی مرگبار به مترجم ایتالیایی همان کتاب اتفاق می افتد. و در این حین اسقف اعظم کانتربوری و دیگر شیوخ کلیسا با "آزردگی" مسلمانان ابراز "همدلی" می کنند ( همدلی ای که، در مورد واتیکان، به شراکت تمام و کمال در جرم می ماند). این ابراز همدلی نشانه ی همان آلودگی است که پیش تر ذکر کردیم: توهم اینکه ، هر قدر هم که ایمان به نتایج نفرت انگیز بیانجامد، باید بدان احترام گذاشت، فقط به این خاطر که ایمان است.

البته قتل یک نشانه ی حاد ابتلای به ایمان ست، اما یک نشانه ی حادتر هم یافت می شود که همان خودکشی برای خدمت به ایمان است. درست مانند مورچه های سربازی که برنامه ریزی شده اند تا زندگی شان را فدای تکثیر نسخه های آن برنامه ی انتحاری کند، جوان عرب یا ژاپونی [؟؟!] هم می آموزد تا در راه جهاد مقدسی جان سپارد که کوتاه ترین راه به بهشت است. این که آیا رهبرانی که این جوان را به مقتل می فرستند واقعاً معتقد به این باورها اعتقاد دارند یا نه ، در قدرت جانورخویی که "ویروس عملیات انتحاری" از اعتقاد دینی کسب می کند تغییری به وجود نمی آورد. البته خودکشی یا قتل برای ایمان یک تیغ دولبه است: ممکن است مؤمنان بالقوه ی آتی را برماند، یا آنان را از ایمانی که چنان متزلزل است که به این شیوه ها متوسل می شود بیزار کند.

واضح است که اگر کسان بسیاری خود را در راه ایمان شان فدا کنند، ذخیره ی مؤمنان ته می کشد. این مطلب به خصوص در مورد خودکشی های رسوا برپایه ی ایمان صادق بود،اما این نوع مرگ های "کامیکازه"، مشابه نوع مرگ در نبرد حق علیه باطل نیست. فرقه ای به نام People’s Temple هنگامی منقرض شد که رهبر آن به نام کشیش جیم جونز عمده ی پیروانش را در سراسر ایالات متحده واداشت تا به سرزمین موعود "جونزتاون" در جنگل های گویان بروند و در آنجا بیش از 900 نفر از آنان، و قبل از همه کودکان، را واداشت تا سیانور بخورند. کل این ماجرا را گروهی از خبرنگاران روزنامه ی سانفرانسیکو کرونیکل پوشش دادند(کیلدوف و جاورز، 1978):

پدر روحانی جونز، همه ی پیروان را فراخواند و به آنان گفت که زمان عزیمت به بهشت فرارسیده است.
او وعده داد که "ما در مکانی دیگر همدیگر را ملاقات خواهیم کرد."
این جمله در بلندگوهای اردو تکرار شد.
"فضیلتی عالی در مرگ هست. مردن هرکس نشانه ی عالی ایمان اوست."

ضمناً، از ذهن یک سوسیوبیولوژیست آزموده دور نمی ماند که خود جونز تنها کسی بود که از ابتدای تشکیل فرقه اش "خود را تنها کسی دانست که مجاز به سکس داشتن است." (حتماً برای والدین اش هم چنین اجازه ای قائل بوده). او حتی برای تنظیم برنامه ی همخوابگی هایش یک منشی داشت. آن خانم منشی پیروان نظرکرده را فرامی خواند و به آنها اطلاع می داد که "پدر از انجام این کار ابا دارد، اما قویاً ناچار به این کار است و ممکن است شما لطفاً ..." قربانیان او فقط از جنس مؤنث نبودند. یک پسر هفده ساله ی معتقد به او، نقل می کند که زمانی که هنوز مقر کمیته ی جونز در سانفرانسیکو بود، چگونه برای آخر هفته های کثیف اش به هتلی می رفت که در آن تخفیفی برای اقامت "عالجناب جونز و فرزند" دریافت می کرد. همان کودک نقل می کرد که "من واقعاً شیفته ی او بودم. او برایم بیش از یک پدر بود. من حاضر بودم والدین ام را هم به پایش قربانی کنم." آنچه در مورد عالیجناب جیمز جونز اهمیت دارد این گونه رفتارهای سلف سرویسی اش نیست، بلکه گول خورندگی تقریباً فرا-انسانی پیروانش است. با ملاحظه ی چنین نمونه های شگفت آوری از ساده لوحی، آیا همچنان می توان نسبت به استعداد ذهن آدمی برای ابتلا به عفونت های بدخیم تردید داشت؟

درست است که عالیجناب جونز تنها چندهزار نفر را فریب داد. اما مورد او یک مورد افراطی است. نوک کوه یخ است. همین اشتیاق به فریب خوردن از رهبران دینی را همه جا می توان یافت. اغلب ما می توانیم شرط ببنیدیم که هرکس و ناکسی می تواند یک کانال تلویزیونی راه بیاندازد، و ضمن سر هم کردن خزعبلاتی اعلام کند که "برای من پول بفرستید، تا بتوانیم دیگر احمق ها را هم وادارم برایم پول بفرستند." و امروزه در هر شهر عمده ی آمریکا دست کم می توانید یک کانال تلویزینی اوانجلیست [بشارت گر مسیحی] این چنینی بیابید. کانال هایی که به طور تمام و کمال متکی به این حقه ی اعتماد هستند. و پول های کلانی هم به جیب می زنند. در مواجه با این سطح مهیب از حماقت، دشوار بتوان از همدلی با شیادهای شیک پوش مجری این برنامه ها خودداری کرد. آن وقت می فهمیدید که همه ی احمق ها پولدار نیستند، و اغلب با اعانات اندک فقراست که اوانجلیست ها چاق و چله می شوند. حتی شنیده ام یکی از این عالیجنابان صریحاً همان اصلی را پیش کشیده که من به عنوان اصل اعتباربخشی پرهزینه در نظریه ی زهراوی نامیدم. یک عالیجناب، با صداقت وعظ می کرد که خدا اعاناتی را بسیار قدر می داند که آنقدر بزرگ باشند که موجب لطمه به اهداکننده شوند. و به عنوان شاهد مدعا سالمندان فقیری را به صحنه می آورند تا شهادت دهند که از زمان اهدای کل دارایی ناچیزشان به فلان عالیجناب چقدر خود را خوشبخت تر احساس می کنند.

5. ممکن است بیمار متوجه شود که معتقدات اش، ربطی به شواهد ندارند، بلکه بیشتر به واگیرشناسی مربوط اند. ممکن است چنین بیماری از خود بپرسد که چرا من این دسته اعتقادات را دارم و نه اعتقادات دینی دیگر را؟ آیا به این خاطر است که من همه ی ادیان جهان را بررسی کرده ام و آن را که بیش از همه برایم متقاعدکننده بوده برگزیده ام؟ پاسخ به احتمال قریب به یقین منفی است. اگر شما معتقد به هر دینی باشید، از لحاظ آماری بسیار بسیار محتمل است که دین تان همان دینی باشد که پدران و اجدادتان داشته اند. شکی نیست که کاتدرال های ستبر، موسیقی دلنواز، داستان های جذاب و حکایت های پندآموز، نقشی در ایمان آوردن تان داشته اند. اما با این حال تعیین کننده ترین عامل مشخص کننده ی دین شما، این است که در کجا زاده شده باشید. اگر جای دیگری به دنیا آمده بودید معتقدات دینی پرشورتان، کاملاً متفاوت، و تا حد زیادی متناقض، با چیزی می بود که اکنون هست. قضیه، قضیه ی واگیرشناسی است، نه شواهد.

6. اگر بیمار از نمونه های نادری باشد که دینی غیر از دین والدین اش را برگزیده، باز هم این امر می تواند تبیینی اپیدمولوژیک داشته باشد. مسلماً ممکن است که او با خونسردی همه ی ادیان جهان را کاویده باشد و سر آخر آن را که بیش از همه متقاعدکننده یافته برگزیده باشد. اما از لحاظ آماری محتمل تر آن است که در معرض عامل عفونی فوق العاده توانایی قرار گرفته باشد - مثلاً یک جان وزلی، یک جیم جونز، یا یک سنت پُل. در اینجا، مانند پراکندگی سرخک، ما با انتقال افقی عفونت مواجهیم. در حالت قبل، انتقال به صورت عمودی بود، مثل تشنج های هانتینگتونی که ارثی هستند.

7. ممکن است احساس درونی بیمار به نحو خیره کننده ای یادآور احساسات عادی همراه با عشق جنسی باشد. رانه ی جنسی در مغز فوق العاده نیرومند است، پس جای شگفتی نیست که برخی از ویروس ها از این ویژگی بهره برداری کنند. بینش های ارگاسمی مشهور سنت ترزای آویلایی[6] مشهور تر از آن است که نیاز به یادآوری داشته باشند. نمونه ی جدی تر و کمتر ساده لوحانه ی این قسم تجارب دینیِ شبیه به حالات جنسی را می توان در گواهی های جالب آنتونی کنی فیلسوف یافت. کنی به روشنی شعفی را وصف می کند که باورمندان به راز عشای ربانی تجربه می کنند. او تجربیات اش را به عنوان کشیش تازه گمارده در تشکیلات کلیسای کاتولیک رومی، و پس از دریافت اختیار انجام مراسم تبرک عشای ربانی ذکر می کند. شور و شعفی را که در ماه های اول کسب این اختیار تجربه کرده بود، چنین نقل می کند:

" من که همیشه آدمی بودم که به سختی از رختخواب دل می کندم، ناگهان سحرخیز شدم، سرشار از بیداری و شور و هیجان انجام عمل خطیری بودم که قدرت آن به من تفویض شده بود. من به ندرت مراسم تبرک را به طور عمومی انجام می دادم: اغلب آن را به صورت انفرادی و در کنار محراب کلیسا همراه با عضو جوان تری از کالج انجام می دادم که به عنوان دستیار مراسم تبرک انجام وظیفه می کرد. اما این تفاوتی در هیبت مراسم و اعتبار تبرک ایجاد نمی کرد. من در حال لمس تن عیسی بودم، نزدیکی کشیش به عیسی را حس می کردم، حسی که بیش از همه مرا مفتون می کرد. من پس از بیان ذکر تبرک با چشمان خمار به نان مقدس خیره می شدم. مانند عاشقی که به چشمان معشوقش می نگرد ... آن روزهای نخستین کشیشی در خاطرام به عنوان روزهایی سرشار از سعادت و رضامندی باقی خواهند ماند؛ سعادتی گرانقدر، و نیز چنان شکننده که بقاییش نباشد، مثل عشقی رمانیک که به زودی واقعیت ازدواجی نافرجام فرویش می ریزد. (کنی، 1986، صص. 101-2)

آنچه که بر دکتر کنی گذشته به گونه ای ترحم برانگیز باورکردنی است. انگار که او اسیر عشق نان مقدس مراسم عشای ربانی شده بود. عجب موفقیت مشعشعی برای ویروس! ضمناً در همان صفحه کنی نشان می دهد که ویروس مورد نظر واگیردار است – اگر نه به معنای تحت اللفظی، دست کم به معنای استعاری واگیردار است – و از دست اسقف های آلوده به سر کشیش های تازه کار منتقل می شود.

4. آیا علم هم یک ویروس است؟
نه. دست کم اگر همه ی برنامه های کامپیوتری را ویروس محسوب نکنیم. خوب، برنامه ی مفید به این خاطر منتقل می شوند که مردم آنها را ارزیابی می کنند، به دیگران توصیه می کنند، و دست به دست می کنند. ویروس های کامپیوتری فقط به این خاطر گسترش می یابند که دارای دستورالعمل کد شده ای هستند که به کامپیوتر می گوید "منتشر ام کن". ایده های علمی، مانند مِم ها، در معرض نوعی انتخاب طبیعی هستند، و از این حیث ممکن است شباهتی سطحی با ویروس ها داشته باشند. اما نیروهای انتخاب گری که ایده های علمی را به چالش می گیرند، دلبخواهی و بوالهوسانه نیستند. بلکه قواعد سختگیرانه و صیقل یافته ای هستند که راه را بر رفتارهای واهی سلف سرویسی می بندند. آن قواعد تمام مزایایی را که در یک کتاب درسی استاندار روش شناسی برای روش علمی ذکر می شود دارا هستند: آزمون پذیری، حمایت شواهد، دقت، کمّیت پذیری، همسازی، میان سوژگی، تکرارپذیری، جهانشمولی، پیش روندگی، استقلال از محیط فرهنگی، و مانند آن. اما ایمان دینی به رغم فقدان یکایک این ارزش ها گسترش می یابد.

در گسترش ایده های علمی نیز می توانید مؤلفه های واگیرشناسی را بیابید، اما این واگیرشناسی عمدتاً توصیفی است. حتی می توان گسترش سریع ایده های خوب در میان جامعه ی علمی را مانند واگیری سرخک توصیف کرد. اما اگر دلایل این گسترش را بکاوید، درمی یابید که دلایلی استوار هستند، که استاندارهای مطلوب روش علمی را برآورده می کنند. در تاریخ گسترش ایمان دینی، شما چندان چیزی جز واگیری نمی یابید، نوعی واگیری سرسری و بی مبنا. دلیل اینکه چرا شخص الف اعتقاد به چیزی دارد و شخص ب اعتقاد به چیز دیگر، صرفاً آن است که الف در یک قاره زاده شده و ب در قاره ای دیگر. آزمون پذیری، حمایت شواهد و باقی ملاحظات حتی اندک اهمیتی هم در این مورد ندارند. برای باور علمی اما، واگیری آن باور پس از لحاظ شدن این ملاک ها آغاز می شود و واگیرشناسی، تاریخ پذیرش آن باور را توصیف می کند. اما باورهای دینی، واگیری علت اساسی گسترش است.

5. مؤخره
خوشبختانه، ویروس ها همیشه پیروز نیستند. بسیاری از کودکانی که به دست راهبه ها و ملاها سپرده می شوند، دچار شر آنان نمی شوند. حکایت خود آنتونی کِنی، یک داستان نیک فرجام است. او چون نتوانست از تناقضات آشکار باور کاتولیکی چشم فرو پوشد، عاقبت قبای کشیشی را فروکند و امروزه هم استاد دانشگاهی بسیار محترم است. اما نمی توان این نکته را ناگفته گذاشت که عجب آن عفونت توانمند بوده که توانسته مردی با هوش و خرد کِنی را – کسی که ریاست آکادمی بریتانیا را برعهده دارد – گرفتار سه دهه ستیز با خود سازد. پس آیا نگرانی من برای آن طفل معصوم شش ساله ام نابجاست؟


منابع:
Browne, Sir T. (1635) Religio Medici, I, 9 Dawkins, R. (1976) The Selfish Gene. Oxford: Oxford University Press. Dawkins, R. (1982) The Extended Phenotype. Oxford: W. H. Freeman. Dawkins, R. (1989) The Selfish Gene, 2nd edn. Oxford: Oxford University Press. Dennett, D. C. (1983) Intentional systems in cognitive ethology: the ``Panglossian paradigm'' defended. Behavioral and Brain Sciences, 6, 343--90. Dennett, D. C. (1984) Elbow Room: The Varieties of Free Will Worth Wanting. Oxford: Oxford University Press. Dennett, D. C. (1990) Memes and the exploitation of imagination. The Journal of Aesthetics and Art Criticism, 48, 127--35. Grafen, A. (1990a) Sexual selection unhandicapped by the Fischer process. Journal of Theoretical Biology, 144, 473--516. Grafen, A. (1990b) Biological signals as handicaps. Journal of Theoretical Biology, 144, 517--46. Hofstadter, D. R. (1985) Metamagical Themas. Harmondsworth: Penguin. Kenny, A. (1986) A Path from Rome Oxford: Oxford University Press. Kilduff, M. and Javers, R. (1978) The Suicide Cult. New York: Bantam. Thimbleby, H. (1991) Can viruses ever be useful? Computers and Security, 10, 111--14. Williams, G. C. (1957) Pleiotropy, natural selection, and the evolution of senescence. Evolution, 11, 398--411. Zahavi, A. (1975) Mate selection --- a selection for a handicap. Journal of Theoretical Biology, 53, 205--14.

[1] . meme ایده ای فرهنگی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. مِم معادل فرهنگی ژِن است. واژه ی مِم نخست در سال 1976 توسط ریچارد داوکینز در کتاب "ژن خودخواه" مطرح شد. داوکنیز نظر داد که انسان ها دارای سازوکاری گزینشی هستند که در دیگر گونه های جانوران یافت نمی شود: آدمیان علاوه بر وراثت ژنتیکی این قابلیت را هم دارند که ایده هایی را به نسل های بعد منتقل کنند، و به کمک این ایده ها با انعطاف و سرعتی با برخی چالش های محیطی خود مواجه شوند، که توسط گزینش ژنتیک صرف امکان پذیر نیست. نمونه های مِم ها می توان به ایده ی خدا؛ اهمیت فرد در برابر جمع، باور به امکان کنترل بر محیط؛ یا فناوری هایی مانند اینترنت اشاره کرد. امروزه داوکینز و دیگران به ایده های کم دامنه تر و گذرا تر هم مِم اطلاق می کنند. و آنها را مِم هایی تلقی می کنند که در انبان مِمی meme poolعمر کوتاه تری دارند.
[2] . پیروان مرشد مذهبی کره ای، سونگ میونگ مون
[3] . Voodoo سنت دینی مردم هائیتی است. وودد ترکیبی است از مناسک مسیحیت کاتولیک رومی که میراث دوران استعمار فرانسه است با مؤلفه های جادوگری آفریقایی که توسط بردگانی که پیش تر از یوروبا، فون کونگو و دیگران به هائیتی آورده شده است. م
[4] . Self-referential در اصطلاح برنامه نویسی، یک دستور یا یک دسته دستورات هنگامی خود-ارجاع است که کامپیوتر را به اجرای حلقه ی بی پایانی از ارجاع به خود آن وادارد. مثلاً در خط 10 برنامه به کامپیوتر دستور داده می شود به خط 10 برو.
[5] . از الاهیون و جدلیون صدر کلیسا که زبان لاتین را در الاهیات مسیحی به کار گرفت و در شکل دهی واژگان و اندیشه های مسیحیت غربی نقشی عمده ایفا کرد.
[6] . راهبه ی، عارف، اصلاح گر دینی و نویسنده ی مشهور اسپانیایی قرن شانزدهم، که مدعی بود دردهای شدیدی احساس می کند که ناشی از تماس نوک نیزه های فرشتگان با قلب اش است.


منبع: http://www.secularismforiran.com/dawkins-mindvirus.htm

Wednesday, August 15, 2007

Why should we continue the relation with Islamic Republic of Iran?

Arash Daklan
There are many analysis defending theidea of Isolating the Islamic Republic and there are so many analysis againstthat in the space. But in this article I want to open a new viewpoint about thematter that why we should continue our relations and make some debates with thisregime. My analysis will be based upon some critics to the idea that Islamicrepublic is lying all the people for its own expansion aspirations in the regionand in the entire world(1) . My analysis will be based upon two main subjects. Thefirst analysis is based upon a philosophical viewpoint. In this analysis I willprove that all the analysis based upon this idea is epistemologically false andthen they just make the problem more and deeper. In the second one I will showsome realities in this government and will result that its ideology is basedupon some kind of contradictions that force us to make a debate with.

Monday, August 6, 2007

The Septembers of Shiraz


Set in Iran just after the 1979 revolution, The Septembers of Shiraz tells the story of a family living in uncertain times, struggling to cope - and keep hopeful - when the unthinkable happens
In the aftermath of the Iranian revolution, rare-gem dealer Isaac Amin is arrested, wrongly accused of being a spy. In the wake of his terrifying disappearance, his family must reconcile a new world of cruelty and chaos with the collapse of everything they had known.
As Isaac navigates the tedium and terrors of prison, forging tenuous trusts, his wife feverishly searches for him, suspecting, all the while, that their once-trusted housekeeper has turned on them and is now acting as an informer. And as his daughter, in a childlike attempt to stop the wave of baseless arrests, engages in illicit activities, his son, sent to New York before the rise of the Ayatollahs, struggles to find happiness even as he realizes that his family may soon be forced to embark on a journey of incalculable danger.
A page-turning literary debut, The Septembers of Shiraz simmers with questions of identity, alienation, and love, not simply for a spouse or a child, but for all the intangible sights and smells of the place we call home.

Dalia Sofer was born in Iran and fled with her family to the United States in 1983. She received her MFA in Fiction from Sarah Lawrence College in 2002 and was been a resident at Yaddo. She currently lives in New York City.

Book DetailsPublication Date 17/08/2007 ISBN 9780330447690 Dimensions 216mm x 135mm Weight 0.477 kg Pages 352

Thursday, August 2, 2007

Wednesday, August 1, 2007

دەلیا لێلێ دەلیا وێڵێ


شێعر: نفره ت



دەلیا لێلێ دەلیا وێڵێ
دوو حەڤدەیە
رۆژ بێزی لە خۆی دێتەوە
لەو نیو سەعاتە لۆفەدا
دوو حەڤدەیە
ساڵ بێزی لە خۆی دێتەوە
لەو رۆژی ترس و خۆفەدا
دوو حەڤدەیە
لەحنەت ... بارانە

رەجم؟ : بە تف


Friday, July 27, 2007

Raising the volume on what men think about feminism



SUSHI DAS discovers what men think about feminism

'FEMINISM has turned women into selfish, spoiled, spiteful, powerless
victims," shrieked the email. "Men are talking, can't you hear it? Marriage
rates are down, birthrates are down, men are using women for their pleasure and
then leaving them."
If it was only one of a handful of emails I received, I
might not have given it much thought. But there were many more. "I do not think
it's men or boys that need reforming. I think women are the main instigators of
hate against one half of the population," wrote another man.
Then there was
this: "I have healthy relationships with women and always have protected sex to
avoid entrapment … why should I risk losing everything I own and having my
children taken away from me?"

Next page

Feminism

Feminism comprises a number of social, cultural and political movements, theories and moral philosophies
that are concerned with the impact of cultural, political, and economic
practices and inequalities
on discrimination
against women
. Feminism is also described as an ideology focusing on
equality of both sexes.[1] Some have argued
that gendered and sexed identities, such as "man" and "woman", are social constructs.
Feminists often differ in opinion over the sources of inequality, how to attain
equality, and the extent to which gender and gender-based
identities should be questioned and critiqued. Liberal feminists, such
as Gloria Steinem, believe

Friday, July 13, 2007

خاورمیانه، کانون نقض آزادی‌های علمی

گزارشی از سمینار«حقوق بشر و سرکوب علمی» در دانشگاه سانفرانسیسکو



با گذشت حدود سه دهه از تجربه‌ی تلخ انقلاب فرهنگی که به محروم شدن دانشگاه‌ها از توان علمی شمار کثیری از دانشمندان و روشنفکران وقت ایران منجر شد، انتظار می‌رفت که حاکمیت، با گذر زمان و تجربه‌اندوزی، شادابی و نشاط لازم برای طرح دیدگاه‌های مختلف را به مراکز علمی کشور بازگرداند؛ ولی تحریک دانشجویان بسیجی به شورش علیه استادان سکولار توسط ششمین رییس جمهوری و صدور دستور اخراج، بازنشستگی اجباری و حبس جمع گسترده‌ای از استادان منتقد نظام، توسط دولت احمدی‌نژاد- که آن را انقلاب فرهنگی دوم خواندند- نشان داد که ایدئولوژی حاکم بر نظام جمهوری اسلامی سر سازگاری با بدیهی‌ترین حقوق دانشگاهیان ندارد و انقلاب فرهنگی دایمی را برگزیده‌‌است


Monday, June 11, 2007

آرشیومقالات فارسی


I have passed the borders of atheism, too.

I have passed the borders of atheism, too.
Beyond the borders full of the waves of worshiping
I have found people who
they are more comfort without God.
They have nouns
as the same that we choose for our toys,
But neither they kill,
nor they deliver.
They have been born just one time,
neither any God has created,
nor any God kills
our species has created them
and they are stronger than us.
They think like us,
they walk, and act.
It seems that they are the "Peace" itself,
neither they fight,
nor they worship.
My friends
my religious sisters and brothers;
I have passed the borders of worshipping.
I love you
not for the sake of God,
but for the sake of human;
for the sake of yourself,
If you feel yet that a God has created us,
then forget about me.

Narin Mohamady