Saturday, May 17, 2008

فعال سیاسی کرد بر اثر شکنجه درگذشت

فعال سیاسی کرد بر اثر شکنجه درگذشتفعال سیاسی


آسو صالح
صبح امروز جمعه 27 اردیبهشت ماه، کاوه عزیز پور زندانی سیاسی کرد، در گذشت.
کاوه عزیز پور 25 ساله و ساکن مهاباد، دو سال پیش به اتهام ارتباط با احزاب اپوزیسیون کرد از سوی اداره اطلاعات مهاباد بازداشت و روانه زندان شده بود. وی از مدتی پیش بر اثر آنچه که از سوی اطرافیان وی سکته مغزی در نتیجه "شکنجه" اعلام شده بود، در بیمارستان اورمیه بستری و دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. نامبرده امروز صبح پس از اینکه نزدیک به 20 روز را در حالت کما گذراند، در بیمارستان ارومیه درگذشت.
در این باره اسعد عزیزپور برادر وی اظهار داشت: "کاوه برای سومین بار بود که به حالت کما رفته بود، هنگامی که برای بار دوم به کما رفت، تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت، اما پس از 48 ساعت از انجام این عمل نیروهای اطلاعات بدون اینکه به توصیه های پزشک وی گوش دهند نامبرده را به بازداشتگاه اطلاعات منتقل می نمایند." اسعد عزیز پور در مورد توصیه پزشک معالج اضافه می کند: "پزشک وی اخطار داده بود که کاوه باید برای مدت دو ماه در استراحت مطلق به سر ببرد. در غیر این صورت خطر جدی او را تهدید می کند".
مرگ فعالین سیاسی و مدنی کرد در زندان
مرگ کاوه عزیزپور در اثر شکنجه نیروهای اطلاعاتی و امنیتی در زندان مهاباد، چندمین مورد از مرگ فعالین سیاسی و مدنی کرد طی چند سال گذشته در زندان های جمهوری اسلامی ایران است.
در تابستان سال 1384 مرگ فجیع جوان مهابادی منجر به درگیریهای خونین در شهرهای مختلف مناطق کردنشین شد. در همین درگیریها جوان 21 ساله ی دیگری که در سنندج بازداشت شده بود، در بازداشتگاه اطلاعات نیروی انتظامی سنندج، به طرز مشکوکی کشته می شود. نیروی انتظامی سنندج مرگ این فرد را خودکشی با بند کفش وی عنوان نمودند. مرگ ابراهیم لطف الهی دانشجوی رشته حقوق دانشگاه پیام نور سنندج، آخرین مورد از این مرگ های مشکوک بود که در زندان های کردستان به وقوع می پیوست. گزارش وزارت اطلاعات و گزارش "دوم" پزشک قانونی سنندج مرگ این دانشجو را خودکشی اعلام کرده بودند.
از سوی دیگر خبر مرگ کاوه عزیزپور در حالی منتشر می شود که علی حیدریان که با اتهامی مشابه در زندان رجایی شهر کرج در انتظار اجرای حکم اعدام قرار دارد، در اثر ضرب و شتم شدید از سوی مامورین زندان به بیمارستان منتقل شده است.
مرگ های مشکوک فعالین سیاسی و مدنی کرد در زندان یا بازداشتگاه اداره اطلاعات که اغلب دارای اتهاماتی از قبیل "ارتباط با احزاب مخالف جمهوری اسلامی ایران" هستند، هر از چند گاهی در تلکس خبرگزاری ها قرار می گیرد. تعدادی از وکلا، پرونده های این مرگ ها را برعهده می گیردند. اما سرانجام همه این پرونده ها قابل پیش بینی است.
تعداد این مرگ ها در ایران آنچنان سیر صعوی گرفته که سازمان های حقوق بشری در این باره واکنش نشان داده اند. سازمان دیدبان حقوق بشر یکی از همین سازمان هاست. طی بیانیه ای که این سازمان چندی پیش منتشر کرد از جمهوری اسلامی ایران خواسته شده که تحقیقات فوری، کامل، و بی طرفانه درباره تمام موارد قتل های غیرقانونی، از جمله مواقعی که دادخواستی از سوی اقوام حاکی از مرگ غیرطبیعی قربانیان تنظیم شده باشد، صورت دهد.
دیده بان حقوق بشر در اطلاعیه خود یاد آور شده است: اصول سازمان ملل در ارتباط با پیشگیری موثر و تحقیق در مورد اعدام های غیرقانونی شتابزده و بی دلیل مقرر می دارد که تحقیقات فوری، کامل، و بی طرفانه درباره تمام موارد قتل های غیرقانونی، از جمله مواقعی که دادخواستی از سوی اقوام حاکی از مرگ غیرطبیعی قربانیان تنظیم شده باشد، صورت گیرد. فعال سیاسی

این اصول اعلام می کنند در صورتی که پیکر دفن شده ولی بعدا به نظر برسد تحقیقات لازم است، جسد بایستی بلافاصله نبش قبر شده و مورد کالبدشکافی قرار گیرد.کالبد بایستی برای زمان کافی نزد کسانی که کالبدشکافی را انجام می دهند باقی بماند تا تحقیق کامل را ممکن سازد.
اطلاعیه دیده بان حقوق بشر می افزاید: برای تضمین نتایج عینی، انجام دهندگان کالبدشکافی بایستی قادر باشند به طور بی طرفانه و مستقل از هر شخص، سازمان، یا نهاد ذینفع انجام وظیفه کنند. این اصول هم چنین مقرر می دارند که خانواده های قربانیان و نمایندگان حقوقی آن ها به کلیه اطلاعات مرتبط با تحقیقات دسترسی داشته باشند و حق داشته باشند خواهان حضور نماینده پزشکی ای از سوی آن ها در کالبدشکافی گردند.
این سازمان پیش تر نیز در گزارش مفصل دیگری تحت عنوان "در ایران شما هر کسی را که بخواهید می توانید بازداشت کنید" در باره وضعیت حقوق بشر و رفتار با منتقدان حکومت در جمهوری اسلامی ایران منتشر کرده بود.
کاوه عزیزپور

Monday, May 5, 2008

جمهوری اسلامی و بیماری وسواس

جمهوری اسلامی رژیمی تمامیت خواه و مستبد است که می خواهد تمامی دنیا را زیر سیطره خود گرفته وعاملان این سیستم از اعمال هرگونه زور و فشار بر تمامی انسانها لذت می برند. این سیستم دچار یک نوع بیماری مفرط است که من به آن وسواس می گویم، "وسواس کنترل". این بیماری را فقط سیستمهای توتالیتری دارا هستند که دوست دارند با هر روشی بر افراد انسانی فشار آورند و از تعیین هر نوع قوانین بازدارنده برای مردمی که زیر سیطره آنها هستند دریغ نمی کنند. این سیستم ها اغلب سیستم های ایدئولوژیکی هستند که بهانه آنها برای این نوع رفتارهایشان احترام به ایدئولوژی تعین شده در چارچوب حاکمیتشان بر مردم است. حال اصلاً مهم نیست که مردم آیا این نوع ایدئولوژی را قبول دارند یانه. آنها هر وقت که دلشان بخواهد برای نقش بازی کردن مردم را با تهدید به قطع سهمیه­ها و وعده های مادی، به پای صندوق های رأی می برند و حضور اجباری مردم را در پای صندوق های رأی به گونه ای جلوه می دهند که گویا مردم طرفدار رژیم هستند و آسوده اند. اما این در حالیست که فقر در کشوری چون ایران بیداد می کند. تورم با چنان سرعتی سیر صعودی خود را می پیماید و روزبه روز مردم بیچاره تر و فقیرتر و بیکارتر می شوند. همچنان که در اخبارها می بینیم روزانه چندین کارگر در حالیکه حقوق عقب افتاده خود را نیز در یافت نکرده اند از کارخانه ها اخراج می شوند و اگر هم صدای اعتراضشان شنیده شود تهدبد جانی می شوند، دستگیر و زندانی می شوند. در این سیستم که خود را مکلف به رعایت شئونات اسلامی می داند و شعارش "معلمی شغل انبیاست" می باشد، معلمان و استادان دانشگاهها از کمترین حقوق در مقابل این شغل انبیایی برخوردارند. معلمانی که بجز دیکته هایی که از بالاترها صادر می شود حق هیچگونه گفتگو یا آموزش حقوق مدنی را به دانش آموزان و دانشجویان ندارند. چند وقت پیش با دختر 12 ساله ای حرف می زدم. این دختر خانم از وضعیت آموزشی در مدرسه ای که درس می خواند ناراضی بود و درباره یکی از معلمانش می گفت که چه آرزوهایی برای آموزش علوم امروز به شاگردانش دارد اما به او گفته اند که حق ندارد چیزی غیر از آن دروسی را که در کتب درسی آمده است به بچه ها بیاموزد. این است سیستمی که در آن ادعای ادامه دهندگی راه پیامبرانش را دارد. البته شاید من در اشتباهم و آنها واقعاً دارند را پیامبران را ادامه می دهند!

یک مسئله که دائماً من را از شک کردن به اسلام و خدا می ترساند تهدیداتی بود که در صف صبحگاهی و ظهرگاهی مدرسه بعداز تلاوت قرآن و در قالب تفسیر قرآن و ادای نیایش خوانده می شد. هنوز هم که آنها را به یاد می آورم تنم به لرزه می افتد. همه اش حکایت از این می کرد که باید تابع اوامر ما باشید وگرنه زندگی به کامتان جهنم خواهد شد. وقتی سر صف دختر خانمی به شدت مذهبی و محجب با خشم شروع به خواندن می کرد: " هر زنی که از شوهرش سرپیچی کند، نافرمانی کند در دوزخ در تمامی بدنش سیخ های داغ فرو خواهند کرد، زنان بدحجاب در بشکه های قیر سوزانده می شوند و در آن دنیاست که تک تک اعضای بدنتان به سخن خواهند آمد و گناهانتان را فاش خواهند کرد." بله این یک نمونه کوچک از آن چیزی است که جمهوری اسلامی هنوز هم با آموزش آنها مردم را از اعتراض می ترساند و زنان را از حتی اجازه سخن گفتن درباره آرزوهایشان منع می کند. آیا این است شریعت دینی که با آن می خواهید ما را به راه راست هدایت کنید؟ آنروزها که اینها را می شنیدم این سوال برایم پیش می آمد که: " مگر نمی گویند خدا مهربان و بزرگ است و عاشق بندگانش، پس چرا بعداً این بلاها را بر سر بندگانش می آورد؟" اما کسی نبود پاسخ این سوالاتم را که کودکی کنجکاو بودم بدهد. و هنوز هم کودکان ما با بی پاسخی در مقابل سوالهای ساده ای که جوابهای سختی ندارد، دست به گریبانند و کسی جرأت پاسخ ندارد.

هرچه فکر می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که این گفته ها فقط از موجودی بیمار می تواند تراوش بکند. موجودی که با اینکه ادعا دارد بر همه چیز احاطه دارد اما با این وجود بندگانش را به سمت گناه هدایت می کند تا در آن دنیایی که برای ما متصور ساخته بیماری وسواسش را بارها و بارها بر ما اعمال کند. اما من هرگز باور ندارم که اینها را خدایی گفته باشد. من چگونه می توانم به این سادگی بپذیرم که خود چیزی خلق کنم و بعد او را نابود ساخته و عذابش دهم. مگر اینکه من یک بیمار لاعلاج روانی باشم. برای همین هم با قاطعیت می گویم که عاملان رژیم جمهوری اسلامی عده ای بیمار لاعلاج روانی هستند. البته آنها خالق چیزی نیستند و نمی توانند باشند مگر خشونت. البته نمی خواهم بگویم سرچشمه این بیماری که آنها به آن مبتلایند دین است، نه، بلکه این بیماران هستند که دین را نیز با توجه به وسواس خود تحمیل و تفسیر می کنند.

آقای احمدی نژاد را اگر در حالی مشاهده کنید که دارد با خود فکر میکند، اگر کمی دقت کنید می بینید که او اصلاً فکر نمی کند بلکه همه اش زیر لب مشغول وردخوانی است. به او اگر کمی بیشتر هم مجال بدهند در آینده ای نزدیک و یا پس از اتمام بمب هسته ای با یقین کامل خود را مهدی موعود خوانده و راه می افتد و در برپایی صلح تمام دنیا را در خون و آتش فرو خواهد برد! البته ایشان هنوز مشخص نکرده اند است که منظورشان از صلح چیست!

ایشان وقتی در مقابل فقر و تورم و گرسنگی در سرنا می دمد که باید فرهنگ شهادت طلبی مردم و جوانان را بالا برد، خب، بعید نیست به خود اجازه هم می دهد که خود را خدا معرفی کند همچنان که وقتی در مجلس راه می رود نمایندگان بر تن و لباسش دست می کشند تا از این برکت الهی متبرک شوند. آقای احمدی نژاد گویی از 1400 سال پیش یک دفعه به این دوره پرتاب شده اند و با هیچ زبانی هم نمی خواهد این را قبول کند که: "بابا جان، صبر کن و یک لحضه گوش کن تا ما هم برایت توضیح دهیم که امروز چه روزی است و مردم به چه پیشرفتهایی رسیده اند." و این چقدر دردناک است که ملت ما دارد از وجود این قارچهای سمی رنج می برد و برای یک لحظه هم حاضر به شنیدن سخنان این مردم بیچاره ای که 30 سال است زیر سلطه اینها برای نفس کشیده هم باید هزینه کلانی پرداخت کنند، نیستند.

آیا به راستی آنها مجنون نیستند؟ مجنون خون، مجنون شکنجه کردن، ادام کردن و مجنون نقض قوانین انسانی؟

آیا آقای خامنه ای، مصباح یزدی، شاهرودی و احمدی نژاد و هاشمی، آیا واقعاً اعدام کودکان تا به این حد برایتان لذت بخش است؟ آیا این اشکهای مادرانی که جلو چشمانشان فرزندانشان را نابود می سازید اینقدر خوشایند است؟ آیا قبول کردن اینکه همگی شماها دچار یک نوع اخلال روانی هستید اینقدر سخت است؟ تمانی دنیا می دانند که شماها دیکتاتورید و رفتار انسانی بلد نیستید، شماها با نقض اصول انسانی از هیتلر و استالین هم پیشی گرفته اید و گویا می خواهید راه آنها در قالب اسلام محمدی ادامه دهید. نمی دانم اگر پیامبر اسلام زنده می شد و شماها را که اینقدر سخت مدعی اسلام ناب محمدی هستید، می دید، آبا به خود لبیک می گفت یا روزی صدبار برای خودش و دینی که آورده است آرزوی مرگ می کرد. هرچند باز هم می گویم این دین نیست که بیمار است بلکه شمایید که آن را مسموم ساخته اید. فقط من مطمئنم که پیامبر از اینکه امروز چنین بیمارانی ادامه دهندگان راهش شده اند به شدت متعجب خواهد شد.

Saturday, May 3, 2008

سمرقند و بخارای م. پگاه

پگاه و بخشندگی حافظ



چنان بخشيده حافظ جان، سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گيرد آن‌ها را !
از آن پس برسر پاسخ به اين ولخرجی حافظ
ميان شاعران بنگر، فغان و جيغ و دعوا را
وجودِ او معمايی ست پر افسانه و افسون ١
ببين خود با چنين بخشش، معما در معما را !

بيا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاين غوغا
به خلوت با هم اندازيم اين دل‌های شيدا را
رها کن ترکِ شيرازی! بيا و دختر لر بين !
که بريک طره‌ی مويش، ببخشی هردو دنيا را !
فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گيسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دريا را ! ٢
شبی گربخت‌ات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را

شنيدم خواجه‌ی شيراز، ميان جمع میفرمود:
« " پگاه" است آنکه پس گيرد، سمرقند و بخارا را !»

* * *
بدين فرمايش نيکو که حافظ کرد می‌دانم ،
مگر ديگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را !

....................
١= وجودِ ما معمايی است حافظ / که تحقيقش فسون است وفسانه
٢= من آب را ورق می‌زنم
و دريا را تا ته می‌خوانم. ( م . پگاه


منبع: ایران امروز

Thursday, May 1, 2008

جمهوری اسلامی از کجا آمد

برای اینکه بتوانیم در خاورمیانه دموکراسی­های پایدار بوجود آوریم باید دریک مورد بسیار حساس و دقیق بود. باید در رواج تفکر علمی کوشید. باید تا جائیکه امکان دارد بیاموزیم که از باورهای توجیه ­ناپذیر دینی دست کشیده و سراغ باورهای نسبی ولی توجیه ­پذیر علمی برویم. در این مورد در جاهای مختلف حرف زده ­ام و در اینجا به آن نخواهم پرداخت. در لیست منابع که در انتهای این متن آمده است مقالاتی که قبلاً در این مورد نوشته­ام وجود دارند که با مراجعه به آنها می­توانید ببینید که چرا فکر می­کنم که دین خطرناک است و اینکه چرا فکرمی­کنم که علم یک ایدئولوژی نیست. همنیقدر ساده در اینجا تذکر می­دهم که علم براساس مفاهیم بین­ الاذهانی استوار است که بر این اساس پایه مشرکی برای مباحثه بدست می­دهد. به این معنی که حتی اگر در یک مورد عدم توافق وجود داشت با ارجاع به این پایه مشترک می­توانید توجیهی بین ­الاذهانی برای این عدم توافق یافته و ارائه کنید. برعکس تفکرات دینی نه تنها بین ­الاذهانی نیستند که نمی­توانند بین ­الاذهانی یاشند. و ازآنجائی که تفکر اساساً ماهیت بین ­الاذهانی دارد، عبارت "تفکر دینی" به هیچ وجهی معنادار نیست. یعنی اگر "خپرتوگ" معنائی داشت، آنگاه عبارت "تفکر دینی" هم معنادار است.

جمهوری اسلامی از کجا آمد؟

براساس تفکر علمی هیچ پدیده ­ای ناگهانی رخ نمی­دهد. جمهوری اسلامی در بطن یک سلسله وقایع تاریخی بیرون آمده است که آنها را مختصراً از یک برهه در تاریخ ایران شرح می­دهم.

ادامه با فرمت Pfd

هیلاری! ما فقط دو تا گیلاسیم

هیلاری! ما فقط دو تا گیلاسیم

این شعر از اشعار شاعره میانسال نازلی احساس در برنامه هفته گذشته « از این ستون به آن ستون» رادیو زمانه پخش شد. تا دو سه روز دیگر شعر را می توانید از سایت رادیو زمانه بشنوید، اما فعلا فقط می توانید آن را بخوانید

hillary.bmp

ما را نزن! ما را نزن!
ما گیلاسیم
فقط دو تا گیلاس

گفتی که می خواهی ما را از زمین محو کنی
گفتی که ما را محو می کنی
ما را محو نکن، ما را نزن
ما گیلاسیم

هیلاری گفت، می خواهم ایران را از صحنه روزگار محو کنم
هیلاری!
ما را محو نکن، ما را نزن
ما گناه داریم
ما فقط دو تا گیلاسیم

هیلاری! وقتی وارد آشپزخانه شدی
در کمد زیر دستشویی
سحری است نوشته بر ظرفی
دستت را سه بار بر ظرف بکش
آیا معجزه ای رخ داد؟
آیا غولی حاضر شد؟
نه، معجزه ای رخ نخواهد داد
هیچ غولی از بطری وایتکس خارج نمی شود
حالا درش را دو دور به سمت راست بچرخان
محلول را به آب اضافه کن
همه چیز آماده است
آن را روی تاریخ بریز
حالا می توانی تاریخ را با وایتکس بشویی

تو می توانی با محلولی از وایتکس
پرچم سرخ ویتنامی ها را به پرچم سفید صلح تبدیل کنی
و می توانی اجساد را از « دین بین فو» محو کنی
تو می توانی مارتین لوتر کینگ سیاه را در وایتکس بیندازی
تا از جان وین هم سفید تر شود
تو می توانی افغانستان طالبان را چنان با وایتکس پاک کنی
که پاک تر از پاکستان شود
تو می توانی صدام را با وایتکس از تاریخ عراق محو کنی
اما، هنگام پاکسازی مواظب باشی جایی منفجر نشود

هیلاری!
کمد زیر دستشویی را باز کن
تو می توانی، تو توانستی
تو با همان محلول وایتکس لکه بیل را از دامن مونیکا پاک کردی
حتما با همان وایتکس می توانی ایران را هم از صحنه روزگار محو کنی
اصولا وایتکس برای همین است
و محو کردن ما کار دشواری نیست
ما چندین هزار کیلومتر جغرافیاییم
و چندین هزار سال تاریخ
فقط ده دقیقه ما را در وایتکس بخیسان
و دکمه قرمز را فشار بده
ما محو خواهیم شد

اما نه، دست نگه دار
ما را محو نکن
ما را نزن، ما را نزن
ما گیلاسیم

پیش از آغاز دکترین وایتکس
شبی پیش از آن
وقتی که به باغ رفتی، سری به مغولها بزن
با عرب ها ملاقات کن
و محمود افغان را ببین
مواظب باش!
آنها پیش از این به ما تجاوز کردند
لکه های آنها هنوز روی دامن تاریخ ماست
ما آن لکه ها را نتوانستیم محو کنیم
و مغولها و افغانها و عربها هم ما را محو نکردند
تجاوز سختی بود، اما محو نشدیم
آنها می دانستند که تاریخ با سفره فرق می کند
تاریخ سفره نیست که لکه اش را محو کنی
و سرزمین یک نقشه کاغذی نیست
که پاره اش کنی

هیلاری! ای محو کن بزرگ
ای کاش خاطرات خودت را می خواندی
تا شیوه درست استفاده از وایتکس را فراموش نکنی
هیلاری! هیلاری!
ما را محو نکن، ما را نزن
ما گیلاسیم، فقط دو تا گیلاس

پیش از آنکه تو تصمیم بگیری ما را محو کنی
ما سی سال آتش سوزاندیم
تا همان یک چهارشنبه هم محو نشود
و سی سال سبزه ها را گره زدیم
تا روی زردمان را کسی نبیند
و هشت سال زیر تانک ها له شدیم
له شدیم، اما محو نشدیم
و بیست و پنج سال لگد خوردیم
آنها هم می خواستند با لگد محومان کنند
عقب ماندگی همین است!
وایتکس وقتی ندارند، لگد می زنند
ما له شدیم و لگد خوردیم و آتش سوزاندیم
هیلاری!
لگد خورده ها را محو می کنی؟

هیلاری!
سری به گوگل مپ بزن
آیا هرگز فکر کرده ای تمام خانه هایی که گوگل مپ از بالا نشان می دهد
خانه های آدمهاست
آدم هایی که رویا دارند
آدم هایی که کابوس می بینند
آدم هایی که نفس می کشند
آدم هایی که عاشق می شوند
آدم هایی که می خندند
آدم هایی که سالهاست آرزوهایشان را
یک روز باد برده است
لطفا پیش از مصرف وایتکس به آدمهایی که زیر نقشه زندگی می کنند فکر کن

هیلاری!
لطفا ما را محو نکن
ما یک باغ گیلاسیم

بانوی خندان!
می دانم که هنوز به آرای نبراسکا و فلوریدا و پنسیلوانیا احتیاج داری
اما لطفا در مصرف وایتکس زیاده روی نکن
ممکن است آنقدر زیاده روی کنی
که مردم آمریکا از وایتکس و محو کردن و هر چیز سفیدی متنفر شوند
و اوبامای سیاه را به کاخ سفید بفرستند


ما را نزن! ما را نزن!
ما گیلاسیم

نازلی احساس- معصومه مستشار

منبع: دوم دام دت کام

I have passed the borders of atheism, too.

I have passed the borders of atheism, too.
Beyond the borders full of the waves of worshiping
I have found people who
they are more comfort without God.
They have nouns
as the same that we choose for our toys,
But neither they kill,
nor they deliver.
They have been born just one time,
neither any God has created,
nor any God kills
our species has created them
and they are stronger than us.
They think like us,
they walk, and act.
It seems that they are the "Peace" itself,
neither they fight,
nor they worship.
My friends
my religious sisters and brothers;
I have passed the borders of worshipping.
I love you
not for the sake of God,
but for the sake of human;
for the sake of yourself,
If you feel yet that a God has created us,
then forget about me.

Narin Mohamady