Monday, January 7, 2008

شعری برای عدم



چه کسی گفت خدا همبستر ندارد؟
خودم دیدم
خودم شنیدم
صدای نفسهای شهوانی اش را وقتی به ستاره ها چشم دوخته بودم

چه کسی گفت که او بزرگ است؟
من که می دانم او از پدر بزرگتر نیست
حتی صدای تکبرش به صدای پدر می ماند
مادرم هم که او را قد پدر می پرستد
پس که می گوید که با پدر تفاوت دارد؟
مادر لباسها را می شوید و بر طناب می آویزد
او از خدا می خواهد که کاش لباسها را زود خشک کند
تا برای مهمانی شب بپوشیم
پدر هم خورشید را به گردش در می آورد و در یک ربع ساعت
ما لباسهای تمیزمان را می پوشیم
در میان دستهای پدر و مادر شیتطنت را هم به خدا یاد می دهیم

پدر و مادر دور از چشم خدا در خلوت هم،همدیگر را می ستایند
اما من که می دانم خدا همان پدر است
و مادرم بنده­ی روزهای مبهم دوگانگی.


نارین
2007-12-24

No comments:

I have passed the borders of atheism, too.

I have passed the borders of atheism, too.
Beyond the borders full of the waves of worshiping
I have found people who
they are more comfort without God.
They have nouns
as the same that we choose for our toys,
But neither they kill,
nor they deliver.
They have been born just one time,
neither any God has created,
nor any God kills
our species has created them
and they are stronger than us.
They think like us,
they walk, and act.
It seems that they are the "Peace" itself,
neither they fight,
nor they worship.
My friends
my religious sisters and brothers;
I have passed the borders of worshipping.
I love you
not for the sake of God,
but for the sake of human;
for the sake of yourself,
If you feel yet that a God has created us,
then forget about me.

Narin Mohamady